ملص

لغت نامه دهخدا

ملص.[ م َ ل َ ] ( ع مص ) نسو شدن چیزی چنانکه در دست بنایستد. ( زوزنی ). لغزیدن از دست و افتادن. ( آنندراج ) ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پشت کردن و گریختن. ( از اقرب الموارد ). || شکستن گردن کسی. ( از دزی ج 2 ص 612 ).

ملص. [ م َ ] ( ع مص )پلیدی انداختن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

ملص. [ م َ ل ِ ] ( ع ص ) رشاء ملص ؛ رسن دلو که تابان و لغزان باشد. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). طناب دول که تابان و لغزان باشد و در دست گیر نکند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ملیص. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

رشائ ملص طناب دول که تابان و لغزان و در دست گیر نکند .

پیشنهاد کاربران

بپرس