ملذ

لغت نامه دهخدا

ملذ. [ م َ ] ( ع مص ) دروغ گفتن. ( تاج المصادربیهقی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نیزه زدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || سخت خفته دویدن ستورو تیز دویدن آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بازوها راکشیده سخت دویدن اسب. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مسح کردن بر دست. ( منتهی الارب )( آنندراج ). دست مالیدن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تند دویدن. ( ناظم الاطباء ). || خشنود کردن کسی را با سخن خوشایند و مسرت بخش بی آنکه بدان عمل کنند. ملاذة. ( از اقرب الموارد ).

ملذ. [ م َ ل َ ] ( ع مص ) آمیخته و مختلط شدن تاریکی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) آمیزش تاریکی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

ملذ. [ م َ ل َذذ ] ( ع ص ) مزه دار و خوشمزه. ج ، مَلاذّ. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) موضع لذت. ج ، مَلاذّ. ( از اقرب الموارد ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

مزه دار و خوشمزه یا موضع لذت .

پیشنهاد کاربران

بپرس