ملد

لغت نامه دهخدا

ملد. [ م َ ] ( ع ص ) نرم و نازک از مردم و شاخ درخت. || ( اِ ) غول. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

ملد. [ م َ ] ( ع مص ) کشیدن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

ملد. [ م َ ل َ ]( ع مص ) جنبیدن و شادمانی کردن. مَلَدان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اهتزاز. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) جوانی و تازگی و درخشندگی روی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جوانی. ( از اقرب الموارد ). || نعمت و اهتزاز. ج ، املاد. ( از اقرب الموارد ).

ملد. [ م ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اَملَد و ملداء. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به املد و ملداء شود.

فرهنگ فارسی

جمع املد .

پیشنهاد کاربران

بپرس