ملحه
لغت نامه دهخدا
ملحة. [ م ُ ح َ ] ( ع اِ ) ترس و مهابت. || برکت. || سخن خوش و نمکین. ج ، مُلَح. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سفیدی که آمیخته بود با سیاهی. ( مهذب الاسماء ). سپیدی سیاهی آمیز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سپیدسیاهی آمیخته. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سخت کبودی و سبزرنگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کبودی سخت. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
ملحة. [ م ُ ل َح َ ] ( ع اِ ) سخن خوش و نمکین. ( از اقرب الموارد ).
ملحة. [ م َ ح َ ]( ع اِ ) لجه دریا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). لجه دریا و میان دریا. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
ملحة. [ م ِ ل َ ح َ ]( ع اِ ) ج ِ مِلح. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ملح شود.
ملحة. [ م ِ ح َ ] ( ع اِ ) حرمت و سوگند و ذمه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): بینهما ملحة؛میان آن دو حرمت و سوگند است. ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
حرمت و سوگند و ذمه . یا پوست باز کرده.
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید