جرعه ای ده که به میخانه ٔارباب کرم
هرحریفی ز پی ملتمسی می آید.
حافظ.
نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس.
حافظ.
ملتمس. [ م ُ ت َ م ِ ] ( ع ص )جوینده چیزی. ( آنندراج ). کسی که طلب می کند و می خواهد و درخواست کننده و آنکه درخواست می کند و استدعا می نماید و تمنا می کند. ( ناظم الاطباء ). خواستار. طالب. خواهشمند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بهر این بعضی صحابه از رسول
ملتمس بودند مکر نفس غول.
مولوی.