ملتطم

لغت نامه دهخدا

ملتطم. [ م ُ ت َ طِ] ( ع ص ) موج بر هم زننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). موج متلاطم. ( ناظم الاطباء ). مواج. متلاطم. پرتلاطم. پرموج. خروشان : با لشکری چون شب مدلهم و دریای ملتطم از کثرت فزون از ریگ بیابان... ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به التطام شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ طِ ) [ ع . ] (اِفا. ) متلاطم ، مواج ، خروشان (موج ، دریا ).

فرهنگ عمید

موّاج و خروشان.

پیشنهاد کاربران

بپرس