ملایک

/malAyek/

برابر پارسی: فرشتگان

لغت نامه دهخدا

ملایک. [ م َ ی ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَلَک و مَلْأک. فرشتگان. ملائک :
به دشتی رسیدم بمانند دریا
که کس جز ملایک ندیدیش معبر.
عمعق ( دیوان چ نفیسی ص 146 ).
چون به شاهین قضا انصاف سنجی گاه حکم
جبرئیل از سدره گوید با ملایک در ملا.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 3 ).
ای شیاطین را ز توشکر و ملایک را گله
دوستان را کوه انده دشمنان را یار غار.
قوامی رازی ( از تاریخ ادبیات صفا ).
لشکرت را آیت «نصرمن اﷲ» رایت است
رایتت را از ملوک و از ملایک لشکر است.
انوری.
وز ملایک نعره ها برخاست کآنک بر زمین
شاه ، بند «باقلانی » بست ما بند قبا.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 21 ).
ستر کواکب قدمش می درید
سفت ملایک علمش می کشید.
نظامی.
گهی برج کواکب می بریدم
گهی سترملایک می دریدم.
نظامی.
از ملایک بوده شیطانی شوی
ز اهرمن گردی و هامانی شوی.
عطار ( مصیبت نامه چ نورانی وصال ص 11 ).
ملک را سلطان و مالک آمد او
مرد مسجود و ملایک آمد او.
عطار( ایضاً ص 13 ).
شیاطین را نشیبش بگسلد پی
ملایک را نهیبش بفگند پر.
مجد همگر.
نگویم دد و دام و مور و سمک
که فوج ملایک بر اوج فلک.
سعدی ( بوستان ).
چون برترین مقام ملایک بر آسمان
چندین به دست دیو زبونی چرا کنیم.
سعدی.
آفتاب است آن پری رخ یا ملایک یا بشر
قامت است آن یا قیامت یا الف یا نیشکر.
سعدی.
سعدیا عشق نیامیزد و شهوت با هم
پیش تسبیح ملایک نرود هیچ رجیم.
سعدی.
با ملایک پس ازآن صومعه قدسی را
گرد برگشتم و نیکو نظری کردم و رفت.
ابن یمین.
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند.
حافظ.
و رجوع به ملائک شود.

فرهنگ فارسی

ملائکه: فرشتگان، جمع ملک
( اسم ) جمع ملک و ملاک و ملائک فرشتگان : [ دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند . ] ( حافظ . ۱۲۴ )

فرهنگ معین

(مَ یِ ) [ ع . ملائک ] (اِ. ) جِ ملک ، فرشتگان .

پیشنهاد کاربران

نقیبان بار. [ ن َ ن ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از فرشتگان باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . ملایکه و فرشتگان . ( ناظم الاطباء ) .
روحانیان
فرشته ها، فرشتگان
فرشتگان

بپرس