بنشینیم همی عاشق و معشوق به هم
نه ملامتگر ما را و نه نظار و رقیب.
منوچهری.
از سخن پیر ملامتگرش گریان گریان بگذشت از برش.
نظامی.
کرد جدا سنگ ملامتگرش گوهری از رهگذر گوهرش.
نظامی.
ایا نفس ملامتگر خمش کن که هم تو در ضلالت رهنمونی.
مولوی.
آن شغال رنگ رنگ آمد نهفت بر بناگوش ملامتگر بگفت.
مولوی.
ملامتگری گفتش ای باددست به یک ره پریشان مکن هرچه هست.
سعدی ( بوستان ).
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجاست.
حافظ.
ما به رندی دربساط قرب رفتیم و هنوزهمچنان پیر ملامتگر به پای منبر است.
کمال الدین خجندی.
حاشا که گذارد کرم ساقی کوثردر گلشن فردوس ملامتگر رز را.
صائب.
و رجوع به ملامت کننده شود.