ملال گرفتن کسی را ؛ به ستوه آمدن وی. آزردگی یافتن او. مکدر شدن او :
روا بود که زبس بار شکر نعمت شاه
فغان کنم که ملالم گرفت زین اموال.
غضایری.
وآن چیز که او را همی بجویی
حقا که گرفته است ازو ملالم.
... [مشاهده متن کامل]
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 302 ) .
ترا ملال نگیرد همی ز بخشیدن
مگر زطبع تو راه عدم گرفت ملال.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 449 ) .
کار او در دین یزدان بخشش و بخشایش است
نه ز بخشش گیرد او را نه ز بخشایش ملال.
امیرمعزی ( ایضاً ص 455 ) .
آز را از کثرت برت گرفت
در طباع اکنون ز استغنا ملال.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 288 ) .
یک هفته ریخت چندان خون سباع کز خون
هفتم زمین ملا شد بگرفت زآن ملالش.
خاقانی.
بازآی که ز اشتیاق رویت
بگرفت ز خویشتن ملالم.
سعدی.
می گو نه بدان سان که ملالش گیرد
می گو سخنی و در میانش می گو.
حافظ ( دیوان چ غنی ص 383 ) .
روا بود که زبس بار شکر نعمت شاه
فغان کنم که ملالم گرفت زین اموال.
غضایری.
وآن چیز که او را همی بجویی
حقا که گرفته است ازو ملالم.
... [مشاهده متن کامل]
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 302 ) .
ترا ملال نگیرد همی ز بخشیدن
مگر زطبع تو راه عدم گرفت ملال.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 449 ) .
کار او در دین یزدان بخشش و بخشایش است
نه ز بخشش گیرد او را نه ز بخشایش ملال.
امیرمعزی ( ایضاً ص 455 ) .
آز را از کثرت برت گرفت
در طباع اکنون ز استغنا ملال.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 288 ) .
یک هفته ریخت چندان خون سباع کز خون
هفتم زمین ملا شد بگرفت زآن ملالش.
خاقانی.
بازآی که ز اشتیاق رویت
بگرفت ز خویشتن ملالم.
سعدی.
می گو نه بدان سان که ملالش گیرد
می گو سخنی و در میانش می گو.
حافظ ( دیوان چ غنی ص 383 ) .