ملازمه

/molAzeme/

لغت نامه دهخدا

ملازمه. [ م ُ زَ م َ / زِ م ِ ] ( از ع ، اِمص ) ملازمت. ملازمة. رجوع به ملازمت و ملازمة شود. || ( اصطلاح فلسفی ) حکمی که حکم دیگر را اقتضا کند مانند وجود دود برای آتش در روز و وجود آتش برای دود در شب. ( از تعریفات جرجانی ). همبستگی میان دو امر را ملازمه می نامند و به عبارت دیگر دو امری که به یکدیگر بستگی داشته باشند ملازم یکدیگرند. و بالاخره دو امر به نحوی باشند که تصور هریک منفک از تصور دیگری نباشد یا وجود هر یک ملازم با وجود دیگر باشد. ( فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی ). و رجوع به فرهنگ علوم عقلی سجادی شود.
- ملازمه خارجیه ؛ اقتضای چیزی است چیزی دیگر را در خارج و نفس الامر یعنی هرگاه تصور ملزوم در خارج صورت گیرد تصور لازم نیز تحقق پیدا کند مانند دود و آتش که ذکر شد. ( از تعریفات جرجانی ).
- ملازمه ذهنیه ؛ اقتضای چیزی است چیز دیگر را در ذهن یعنی هرگاه تصور ملزوم در ذهن صورت گیرد تصور لازم نیز تحقق پیدا کند مانند بینایی برای نابینایی زیرا که هرگاه تصور نابینایی در ذهن ثابت گردد تصور بینایی نیز در آن تحقق پیدا کند. ( از تعریفات جرجانی ).
- ملازمه عادیه ؛ عبارت از آنکه تصور خلاف لازم برای عقل ممکن باشد مانند فساد عالم با تقدیر تعدد خدایان به امکان اتفاق. ( از تعریفات جرجانی ). عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او. ( فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ).
- ملازمه عقلیه ؛ عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. ( فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ). عبارت از آنکه تصور خلاف لازم برای عقل ممکن نباشد مانند سفیدی مادام که سفید باشد. ( از تعریفات جرجانی ).
- ملازمه مطلقه ؛ اقتضای چیزی است چیز دیگر را، چیز اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند مانند بودن روز برای طلوع خورشید؛ زیرا که طلوع خورشید مقتضی وجود روز است. طلوع خورشید ملزوم و بودن روز لازم آن است. ( از تعریفات جرجانی ).
- قاعده ملازمه ؛ ( اصطلاح فقهی ) قاعده ای است مبتنی بر اینکه اگر عقل بدیهی حکم به حسن عملی کند آن عمل تکلیف قانونی افراد خواهد بود با این که نص قانون نسبت به آن عمل ساکت است. و نیز اگر عقل بدیهی حکم به قبح عملی کند آن عمل در ردیف جرایم قرار می گیرد و افراد از ارتکاب آن ممنوع خواهند بود با اینکه نص قانون آن را جرم نشناخته است. ( فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی ). و رجوع به همین مأخذ شود.

فرهنگ فارسی

ملازمت: به کسی یاچیزی پیوستن، همیشه درخدمت کسی بودن ، پیوستگی دائم
۱ - ( مصدر ) پیوستن بکسی یا چیزی . ۲ - همیشه در خدمت کسی بودن . ۳ - هم بستگی میان دو امری که بیکدیگر بستگی داشته باشند اقتضای چیزی است چیز دیگر را اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند ( غزالی نامه .۲۳ ) یا ملازمه عقلی ( عقلیه ) عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل . یا ملازمه عادی . ( عادیه ) عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او ۴ - قاعده ملازمه . مبنی بر این است که عقل حکم به نیکی عملی کند آن عمل بمنزله تکلیف قانونی افراد محسوب خواهد شد هر چند که قانون تصریحی بدان نداشته باشد و اگر بعکس عقل ببدی و زشتی عملی حکم کند آن عمل بمنزله جرم محسوب خواهد شد هر چند که قانون آنرا در ردیف جرایم نام نبرده باشد .

پیشنهاد کاربران

همخوانی
ربط، ارتباط ، وابسته، پیوستگی
accompanying
پیوستگی
همراه شدن، پیوستن

بپرس