نیکبختان را بنایی نیکبختی را سبب
پادشاهان را ملاذی پادشاهی را روان.
فرخی.
از بدخویی او بود که من از صحبت او ملاذ جستم. ( فارسنامه ابن البلخی ص 76 ).نشاط را همه در مجلس تو باد مقام
ملوک را همه بر درگه تو باد ملاذ.
مسعودسعد.
هم سیاست پادشاهان را در ضبط ممالک بدان ملاذ تواند بود. ( کلیله و دمنه ). همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی. ( کلیله ودمنه ).خدای است در هر عنایی معینم
خدای است در هر بلایی ملاذم.
سنائی.
به حکم آنکه ملاذی منیع از قله کوه گرفته بودند. ( گلستان ).بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست
هم در تو گریزم ار گریزم.
( گلستان ).
|| قلعه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).ملاذ. [ م َ ذذ ] ( ع اِ ) ( از «ل ذ ذ» ) چیزهای لذیذ. ( غیاث ). شهوات. واحد آن مَلَذّة است. ( از اقرب الموارد ) : فاحشه خاص به زبان کشف به چشم سر نگرستن است به ملاذ و شهوات دنیا. ( کشف الاسرار ج 3 ص 680 ). هرکه در امارت نظر بر کثرت اتباع و طلب ریاست و تفوق و تسلط دارد یا برتحصیل اغراض نفس و توصل به ملاذ و مشتهیات ، او را ازتصوف نصیبی نبود. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 267 ). مصابرت بر مهاجرت ملاذ و محاب مستوجب ثواب جزیل است. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 265 ). || ج ِ مَلَذّ. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به ملذ شود.
ملاذ. [ م َل ْ لا ] ( ع ص ) ( از «م ل ذ» ) سخن فروش. ( مهذب الاسماء ). دروغگوی که گوید و نکند. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). || خودرای نادرست دوستی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مَلَذّان. ( از اقرب الموارد ). رجوع به ملذان شود. || ذئب ملاذ؛ گرگ سبک چست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).