ملائم

لغت نامه دهخدا

ملائم. [ م ُ ءِ ] ( ع ص ) سازوار: طعام ملائم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). موافق و سازوار: طعام ملائم ؛طعام سازوار و خوشگوار. ( ناظم الاطباء ). موافق و مناسب طبع. ( غیاث ) ( آنندراج ). سازگار. سازنده. موافق. خوش. مقابل منافر: شهوت در حیوان قوه جلب ملائم و غضب قوه دفع منافر است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || نرم. ( غیاث ) ( آنندراج ). و رجوع به ملایم شود. || فراهم آینده. ( غیاث ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - موافق مناسب : [ ... و انبساطی فزوده که خرد آنرا موافق مکاتبت نشمرد و ملایم مراسلت نداند ... ] ( چهارمقاله ) ۲ - سازگار ۳ - آهسته آرام : [ باصدای ملایمی که لبانش را بزحمت بجنبش آورد گفت ... ] ( سروته یک کرباس .ج ۴ ) ۱۵۶:۱ - نرم : [ چو میرود حرکاتش ملایم است چنان که وقت نازکی نغمه جنبش مضراب . ] ( وحشی بافقی . چا . امیر کبیر .۵ ) ۱۷۲ - شخص نرم خو آرام طبع مقابل آتشی مزاج تند خشن : [ مرد ملایمی است . ]

پیشنهاد کاربران

بپرس