مقید کردن


مترادف مقید کردن: پای بند کردن، وابسته کردن، متعهد کردن، گرفتار کردن، دربند کردن

معنی انگلیسی:
bind, chain, circumscribe, commit, constrain, cramp, fetter, trammel

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - در بند کردن : [ ... چه از جور و ظلم که در طبیعت او مفطور و مرکوز است مرا بیگناه مقید و محبوس کرده ... ] ( سلجوقنامه . ظهیری . چا . خاور . ۲ ) ۱۳ - علاقمند بچیزی کردن .

مترادف ها

bind (فعل)
بهم پیوستن، چسباندن، بستن، صحافی کردن و دوختن، گرفتار و اسیر کردن، مقید کردن، جلد کردن، مقید و محصور کردن، متعهد و ملزم ساختن، الزام اور و غیر قابل فسخ کردن

condition (فعل)
مقید کردن، شایسته کردن، شرط نمودن

fetter (فعل)
مقید کردن، در زیر غل و زنجیر اوردن

tie up (فعل)
حبس کردن، بستن، مقید کردن، پیچیدن

bind up (فعل)
مقید کردن

فارسی به عربی

رباط , شرط

پیشنهاد کاربران

‏بَندال = قید
بَندالیدن = مقید کردن
بَندالیده = مقید
{بَندال: بَند پسوند همانندی �ال�. این واژه در چنگال، گودال، کَندال ( در لری به چم چاله بزرگ ) و . . . . رویهمرفته به چم چیزی که همچون بند شما را مقید می کند}
‎#پیشنهاد_شخصی
‎#پارسی دوست
بایستن. . .
بربستن
بند نهادن

بپرس