مقوی
/moqavvi/
مترادف مقوی: انرژی زا، مغذی، تقویت کننده، نیروبخش، موید
برابر پارسی: نیرو بخش، توانبخش، تواننده، نیروبخش، نیروزا
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
مقوی. [ م ُق ْ ] ( ع ص ) ستور توانا وگویند فرس مُقْو و گویند فلان قوی مُقْو؛ یعنی فلان خودش توانا و دارای ستور تواناست. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بی توشه. ( مهذب الاسماء ). مرد زاد سپری شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه به دشت و خشکی فرود می آید. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بلد مُقْو؛ شهر بی باران. ( از ذیل اقرب الموارد ).
مقوی. [ م ُ ق َوْ وا ] ( ع اِ ) مقوا. ( ناظم الاطباء ) : ایجاد کلاه نظامی که عبارت است از پوست بخارایی بدون مقوی مشتمل بر کلگی از مخمل سیاه... ( المآثر و الاَّثار ص 129 ). و رجوع به مقوا شود.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - تقویت کننده توانایی دهنده . ۲ - موید : [ و مقوی این قول دلالت لفظ است بر آن ... ] ( کشف الاسرار ۵۱۹:۲ )
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
مقوی
صوتی، نیروبخش، مقوی، صدایی، اهنگی
مقوی، مغذی
مقوی
مقوی، اعاده کننده، تجدید یا مسترد کننده
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
مقوی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
نیروبخش، نیروزا، توانبخش ( دری )
پرویژن parvižen ( سغدی: parvežne )
نیروبخش، نیروزا، توانبخش ( دری )
پرویژن parvižen ( سغدی: parvežne )
یک چیز مفید برای بدن حیوان یا انسان یا یک جاندار
مفید
به بدن قوا بده و بدن رو قوی سازه