مقومی

لغت نامه دهخدا

مقومی. [ م ُ ق َوْ وِ ] ( حامص ) تقویم نویسی. تقویم دانی. استخراج تقویم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). محاسبه کردن وقت ها و حساب کواکب. سنجیدن قرب و بعد و ارتفاع ستارگان : درمقومیش اشکال بود که هست یانه. ( چهارمقاله ص 96 ).
کرده بنای عدل را خامه تو مهندسی
کرده نجوم فضل را خاطر تو مقومی.
( از ترجمه محاسن اصفهان ص 133 ).
و رجوع به مقوم شود.

مقومی. [ م ُ ق َوْ وِ ] ( ص نسبی ) یحیی بن حکیم به این انتساب شهرت دارد. ( از انساب سمعانی ). رجوع به یحیی شود.

فرهنگ فارسی

۱ - راست کنندگی قایم کنندگی . ۲ - قیمت کنندگی ارزیابی . ۳ - تقویم نویسی : [ ...و در مقومیش اشکال بود که هست یا نه ...] ( چهارمقاله .۹۶ )
یحیی بن حکیم به این انتساب شهرت دارد .

فرهنگ معین

(مُ قَ وِّ ) [ ع - فا. ] (حامص . ) ۱ - راست کنندگی ، قایم کنندگی . ۲ - قیمت کنندگی ، ارزیابی . ۳ - تقویم نویسی .

پیشنهاد کاربران

بپرس