جام نخواهد بکف او در مطرب
اسب نخواهد به زیر او در مقود.
منوچهری.
اسبان ، هشت سر که به مقود بردند با زین و ساخت زر. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 370 ). طبیعت توسن سرکش را به مقود عقل و کفایت رام کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 47 ). اول ینال تکین را ببست و مقود کشتی به دست ملاح داد تا او را به لشکر سلطان سپرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 406 ). هرگز مقود انقیاد به کس نداده بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 416 ). چندانکه مقود کشتی به ساعد برپیچید وبالای ستون رفت ملاح زمام از کفش درگسلانید. ( گلستان ).مقود. [ م ُ ق َوْ وَ ] ( ع ص ) کوه دراز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کوه دراز و طولانی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ستور کشیده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). و رجوع به تقوید شود.
مقود. [ م َ ] ( ع ص )ستور کشیده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).