مقو

لغت نامه دهخدا

مقو. [ م َق ْوْ ] ( ع مص ) سخت مکیدن شتر بچه شیر مادر را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مالیدن رویینه و دندان روشن کردن. ( المصادرزوزنی ). روشن کردن شمشیر و طشت و آیینه و دندان را.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || شستن طشت را. ( از ذیل اقرب الموارد ). || نگاه داشتن و گویند امق هذا مقوک و مقوتک مالک و مقاوتک ؛ ای صنه صیانتک مالک. ( منتهی الارب ). نگاهبانی و محافظت و صیانت و گویند امقه مقوک مالک ، به صیغه امر؛ یعنی نگاهدار آن را همچنان که نگاه می داری مال خود را. و کذلک امقه مقوتک مالک و مقاوتک مالک. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

سخت مکیدن شتر بچه شیر مادر را . یا مالیدن رویینه و دندان روشن کردن .

پیشنهاد کاربران

روی م فتحه و روی ق تشدید مَقّو یعنی کسی که گدا گشنس

به فتح م و تشدید ق. سرماخوردگی چهارپایان در گویش کازرونی ( ع. ش )

بپرس