مقنطره

لغت نامه دهخدا

( مقنطرة ) مقنطرة. [ م ُ ق َ طَ رَ] ( ع ص ) برهم نهاده. ( مهذب الاسماء ). خواسته بسیار.( دهار ). مُضَعَّفَه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- قناطیر مقنطرة ؛ مبالغه است یعنی کامله ، نظیر بدرة مبدرة و الف مؤلفة. ( اقرب الموارد ). مالهای بسیار برهم نهاده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مقنطر شود.
|| ( اِ ) در اصطلاح اهل هیئت دایره موازی دایره افق. و اگر این دایره بر بالای افق باشد مقنطره ارتفاع نامند، زیرا وقتی که کوکب بر آن دایره باشد بالاتر از افق است ، و اگر زیر افق باشد مقنطرةانحطاط نامیده می شود، زیرا اگر کوکب بر آن دایره باشد پایین تر از افق است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). ورجوع به همین مأخذ و مقنطرات شود. || صدرطل. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

کلمه ( مقنطره ) اسم مفعولی است مشتق از کلمه جامد قناطیر، و این رسم عرب است که در الفاظ جامد معنائی اعتبار می کنند که با در نظر گرفتن آن معنا لفظ جامد، معنائی مصدری کسب می کند، آنگاه از همان معنای مصدری
...
[مشاهده متن کامل]
کلمه ای دیگر مشتق می سازند، نظیر کلمه ( باقل ) ، و ( تامر ) ، و ( عطار ) ، که از کلمات ( بقل ) ( سبزیجات ) و ( تمر ) ( خرما ) و ( عطر ) اشتقاق یافته است و به معنای فروشنده بقل ، و تمر، و عطر است ، و فائده این اشتقاق آن است که شخص و یا چیزی را به وصفی که از جامد گرفته می شود توصیف کنند، و معنای کلمه را برای او اثبات نمایند و اشاره کنند به اینکه شخص و یا چیز نامبرده واجد معنای آن کلمه هست ، و چنان نیست که هیچ رابطه ای با آن نداشته باشد، همچنان که می گویند: ( دنانیر مدنرة ) و ( دواوین مدونه ) ، و یا گفته می شود: ( حجاب محجوب ) و ( ستر مستور ) . ( تفسیر المیزان )

بپرس