مقمقه

لغت نامه دهخدا

( مقمقة ) مقمقة. [ م َ م َ ق َ ] ( ع مص ) نرم شدن و آسان گردیدن. || بند نمودن و خوارکردن. || سخت مکیدن بچه پستان مادر را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) حکایت صوت یا کلام ، و ابوعبیده گوید: و فیه مقمقة و لقاعات. ( از اقرب الموارد ).

واژه نامه بختیاریکا

( مِق مِقِه ) حرف غیر شفاف یا غیر صریح

پیشنهاد کاربران

بپرس