- مقعد صدق ؛ نشستن گاه پسندیده. ( تفسیر ابوالفتوح ج 9 ص 271 ). جای حق که در او لغو و تأثیم نباشد.( از تفسیر گازر ج 9 ص 305 ) : فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر. ( قرآن 55/54 ).
کوست از دیده حقیقت و حدق
رهبر اصدقا بمقعد صدق.
سنائی ( مثنویها چ مدرس رضوی ص 217 ).
به من مقعد صدق گفتی هری است هری کیست کاین نام بر من سزاست
که جان و تنم معدن مدح تست
گرش مقعد صدق خوانی رواست.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 49 ).
مقعد صدق و جلیس حق شده رسته زین آب و گل آتشکده.
مولوی.
مقعد صدقی که صدیقان دراوجمله سرسبزند و شاد و تازه رو.
مولوی.
مقعد صدقی نه ایوان دروغ باده خاصی نه سکرانی ز دوغ.
مولوی.
جانش مقیم مقعد صدق است از آن چه باک کش تنگنای حجره صدیقه مرقد است.
جامی.
|| محل نشستن مرد در بازارها و جز آن. ج ، مقاعد. ( از اقرب الموارد ). || مجازاً محل مخصوص که دبر باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). دبر و سوراخ کون و کوسرون و هره. ( ناظم الاطباء ). سافله. دبر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : با شکستم زین خران گرچه درست از من شدند
خوانده ای تا عیسی از مقعد چه دید آخر زیان .
خاقانی.
مقعد چندین هزار ساله عجوزی بکر کجا ماند این چه نادره حال است ؟
خاقانی.
آن یکی نایی که خوش نی می زده ست ناگهان از مقعدش بادی بجست.
مولوی.
|| جای نشست مردم بر پشت ستور. ج ، مقاعد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( مص ) نشستن. ( تاج المصادر بیهقی ). قُعود. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). و رجوع به قعود شود.مقعد. [ م ُ ع َ ] ( ع ص ) برجای مانده. ( مهذب الاسماء ). قعادزده و برجای مانده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قعادزده. ( ناظم الاطباء ). مبتلا به درد قعاد. ( از اقرب الموارد ). زمین گیر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در اصطلاح پزشکی ، بیماری را گویندکه به علت طول مدت بیماری بر جایی نشیند و نتواند راه رود و به عبارت دیگر بیماری که بر اثر بیماری مزمن از حرکت بازایستد و برخی گفته اند کسی که اعضای بدنش متشنج باشد. ( ازکشاف اصطلاحات الفنون ) : بیشتر بخوانید ...