مقع

لغت نامه دهخدا

مقع. [ م َ ] ( ع مص ) نیک آشامیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). سخت خوردن شراب و آب را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دشنام دادن به فحش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || تهمت کردن و مجهول استعمال شود و گویند مقع فلان بسواءة؛ ای رمی به. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تهمت کردن. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

نیک آشامیدن . سخت خوردن شراب و آب را . یا دشنام دادن به فحش .

پیشنهاد کاربران

بپرس