( مقطوعة ) مقطوعة. [ م َ ع َ ] ( ع ص ) تأنیث مقطوع. ج ، مقطوعات. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مقطوع شود. || قطعه ( شعر ). ج ، مقطوعات : ملح من مقطوعاته فی کل فن قال : یا حبذاالکأس من یدی قمر یخطر فی معرض من الشفق بدا و عین الدجی محمرة اجفانها من سلافةالفلق.
( از یتیمة الدهر ج 3 ص 262 و 263 ).
مقطوعه. [ م َ ع َ / ع ِ ] ( از ع ، ص ) قطع شده و بریده شده و مقطوع. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
قطع شده و بریده شده و مقطوع .
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی مَقْطُوعَةٍ: قطع شده ریشه کلمه: قطع (۳۶ بار)