مقطوع النسل

/maqtu~onnasl/

برابر پارسی: بی فرزند

لغت نامه دهخدا

مقطوع النسل. [ م َ عُن ْ ن َ ] ( ع ص مرکب ) که نسلش بریده باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). بلاعقب. بی زاد و ولد.
- مقطوع النسل کردن کسی را ؛ بیضه های او را بیرون کردن و اخته کردن او را. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). خصی کردن وی را.با برداشتن یا از کار انداختن اعضاء توالد و تناسل کسی او را از تولید مثل بازداشتن.

فرهنگ فارسی

کسی که فرزندی نتواند داشت بلا عقب .
که نسلش بریده باشد . مقطوع النسل کردن کسی را بیضه های او را بیرون کردن و اخته کردن او را .

فرهنگ عمید

کسی که فرزند از او به وجود نیاید.

پیشنهاد کاربران

بپرس