مقطع

/maqta~/

مترادف مقطع: سیلاب، هجا، بیت آخر غزل، قصیده، برشگاه، محل قطع، مرحله، برهه

متضاد مقطع: مطلع

برابر پارسی: برش، بریده بریده، پایه، پِلِکان، تکه تکه، سوده

معنی انگلیسی:
closing verse of a poem, cut to pieces, interrupted, scanned, cross section, intersection, separate(d), [o.s.] cut to pieces

لغت نامه دهخدا

مقطع. [ م َ طَ ] ( ع مص ) بریدن. قطع. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). به معنی قطع کردن نیز آمده و در این صورت مصدر میمی است.( غیاث ) ( آنندراج ). || ( اِ ) جای برش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). محل قطع و برش. ( ناظم الاطباء ) ( ازمحیط المحیط ) ( از اقرب الموارد ). برش. ( واژه های نو فرهنگستان ایران ). || جای سپری شدن هر چیزی. ج ، مقاطع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). منتها و آخر هر چیزی. ( ناظم الاطباء ). محل انتها و اتمام. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
بزرگواری و آزادگی و نیکی را
زهر که یاد کنی مقطع است و ز او مبدا.
عنصری ( دیوان چ قریب ص 38 ).
خوی کرام گیر که حری را
خوی کریم مقطع و مبدا شد.
ناصرخسرو.
بجزتو هیچکسی خسروی نداند کرد
که خسروی را از توست مقطع و مبدا.
مسعودسعد.
نمایش هنر تست جهل را مقطع
گشایش سخن تست عقل را مبدا.
امیرمعزی.
چاکری تست آز را شده مقطع
بندگی تست ناز را شده مبدا.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 41 ).
قدم در راه مردی نه که راه و گاه و جاهش را
نباشد تا ابد مقطع نبوده ست از ازل مبدا.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 29 ).
محنت من از فلک همچون فلک
نیست پیدا مقطع و مبدای او.
جمال الدین اصفهانی.
ملک ابد را رایگان مخلص بر او کرد آسمان
ملکی ز مقطع کم زیان کز عدل مبدا داشته.
خاقانی.
به مضلع خرد و مقطع نفس که در او
خلاص جان خواص است از این حراس خراب.
خاقانی.
قدیمی کاولش مطلع ندارد
حکیمی کاخرش مقطع ندارد.
نظامی.
در مقطع هر بابی ، مخلصی دیگر به دعا و ثنای زاهرش... پدیدآوردم. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 8 ). چون سخن بدین مقطع رسانید ملک مثال داد تا آزاد چهره زمام تصرف و تدبیر دیوان و درگاه با دست کفایت خویش گرفت. ( مرزبان نامه ، ایضاً، ص 294 ).
- حسن مقطع ؛ حسن انتها. خوبی پایان در شعر و کلام.
- مقطع کلام ؛ آخر کلام. ( ناظم الاطباء ).
|| آخر بیت غزل و قصیده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شعرا آخرین بیت قصیده را گویند زیرا بیت آخر انشاد قصیده را قطع می کند و آن را ختام نیز گویند. ( از اقرب الموارد ). شعرا مقطع را اطلاق کنند بر بیتی که پایان اشعار واقع و بدان ختم گردد و آن را مختم نیز گویند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بریده شده . ۲ - آنچه که زوایدش را بریده و پیراسته باشند . ۳ - پاره پاره شده . ۴ - تقطیع شده . ۵ - مصراع یا بیتی که حروف آن قابل اتصال نبود و نتوان آنها را روی هم نوشت منفصل الحروف : مقابل موصل . یا بر مقطع . بطور تقسیط : [ ... تا همه لشکر را عرض کردند پس مال ایشان نه بر مقطع تقدیر آوردند . ] ( بیهقی . فص . ۵۵۶ ) ( یعنی : مواجب لشکر را یکجا و بدون تقسیط تعیین کردند . ایضا ) ۶ - قطعه : جمع : مقطعات .
آنچه بسبب حرارت لطیفه نفوذ کند ما بین خلط لزج و سطح عضو ملاصق آن و دفع او نماید بدون تصرف در قوام خلط مانند سکنجبین .

فرهنگ معین

(مَ طَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - محل قطع و برش . ۲ - آخرین بیت غزل یا قصیده . ج . مقاطع .
(مُ قَ طَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - بریده شده . ۲ - چیزی که آن را با بریدن زواید و پیراستن بیآرایند.

فرهنگ عمید

۱. محل قطع، جای بریدن، محل جدایی.
۲. پایان سخن.
۳. (ادبی ) بیت آخر غزل یا قصیده.
کسی که پادشاه یا خلیفه اقطاع به او می داده تا از درآمد آن زندگانی کند.
۱. بریده شده.
۲. چیزی که زواید آن را بریده و آراسته و پیراسته کرده باشند.
۳. کوتاه.
۴. (اسم، صفت ) [مقابلِ موصل] (ادبی ) در بدیع، مصراع یا بیتی که حروف آن قابل اتصال نباشد و نتوان آن ها را سرهم نوشت، منفصل الحروف.

فرهنگستان زبان و ادب

{staccato (it. ), stac.} [موسیقی] شیوه ای در اجرای نغمات که در آن معمولاً نصف ارزش زمانی نغمه اجرا و نصف دیگر به سکوت تبدیل می شود
[موسیقی] ← اجرای مقطّع

واژه نامه بختیاریکا

( مُقَطع ) گِر گِر

دانشنامه آزاد فارسی

مُقَطَّع
(در لغت به معنای بُریده) اصطلاحی در بدیع. عبارتیمرکّب از کلماتی متشکل از حروف غیر قابل اتصال به هم: روی زرد و رخ دو رود روان/از روان زاری و دل آزاری.

مقطع (معماری). مَقْطَع (معماری)(section)
در نقشه کشی معماری، برشی عمودی در ساختمان، که نمای فضاهای مختلف را نشان می دهد.

مترادف ها

cut (اسم)
تخفیف، قطع، برش، جوی، شکاف، کانال، چاک، معبر، بریدگی، مقطع

section (اسم)
برش، قسمت، گروه، دسته، قطعه، بخش، دایره، مقطع، برشگاه

segment (اسم)
حلقه، قسمت، بند، قطعه، بخش، مقطع

profile (اسم)
مقطع عرضی، مقطع، نمایه، نیمرخ، خط نیمرخ، برش عمودی، نقشه برش نما، عکس نیم رخ

فارسی به عربی

قسم

پیشنهاد کاربران

کُت. کُتِش:قطع ، مقاطع:کُتِشها
section
مُقَطع : اربابان فئودال ( اقطاع داران ، زمین داران ) ، مقطعان که اقطاع دارند باید بدانند که ایشان را بر رعایا جز آن نیست که مال حق بدیشان حوالت کرده اند. ( سیاست نامه خواجه نظام ، فصل پنجم )
همیشه فکر میکردم مُقَطَع تلفظ میشه ممنون
موضع
بریده بریده
یا
تکه تکه
افزون بر واژگان یادشده، برابر ( مقطع ) ، واژه ( اَندَر بُرِش ) نیز می شود.
منبع:بنیادهای منطق نگریک
مکان مشخص شده
سیلاب، هجا، بیت آخر غزل، قصیده، برشگاه، محل قطع، مرحله، برهه، برش
مقطع : [اصطلاح صنعت چوب] عبارت است از برش عرضی عمود بر محور قطعه چوب و معمولا با تعیین پهنا و ضخامت قطعه چوب مشخص می‏گردد .
عقیلی خراسانی مخزن الادویه : "مقطّع " یعنی جدا کننده و آن دوایی را نامند که به سبب قوتّ حرارت و لطافت و نفوذ خود نفوذ نماید مابین خلط لزج و سـطح عضو ملاصق بدان و دفـع نمایـد آن را بـدون تصـرف در قـوام آن
مانند سکنجبین و خردل
پایه
در ریاضی: کف ( سطح مقطع شکلبا زمین= کف شکل روی زمین )
مُقطع = برش
مقطع [ به ضم میم و فتح طا ] کسی که خلیفه یا سلطان، زمینی به اقطاع به او می بخشدتا از حاصل آن زندگی بگذراند. خاقانیا سواد دو عالم ده شناس / اینجات عقل مقطع و آنجات جان امیر ( خاقانی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس