پر فایده و نعمت چون ابر به نوروز
کز کوه فرود آید چون مشک مقطر.
ناصرخسرو.
بالنده بی دانش مانند نباتی کز خاک سیه زاید و از آب مقطر.
ناصرخسرو.
ببین چون ره صید مجروح را هم منقط زبس قطره های مقطر.
عمعق ( دیوان چ نفیسی ص 143 ).
|| تقطیرشده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : آب که دفلی در وی روید بد و زیانکار است آن را مقطر باید کرد و با شیرینی باید خورد. ( خوارزمشاهی ).به انگشت بنمایم از دو رخانت
همی باده ز انگشتم آید مقطر .
منطقی رازی.
ببین تو اینک بر لاله قطره باران اگر ندیدی بر هم مقطر آتش و آب.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 36 ).
- آب مقطر ؛ آبی که در قرع و انبیق تقطیر شده باشد. ( ناظم الاطباء ). آبی که با قرع و انبیق جوشانده و تقطیر کرده باشند و آن در داروسازی بکار می رود. آبی که بوسیله حرارت تبخیر شده و پس از تبخیر شدن دوباره بر اثر برودت به صورت آب درآید . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).مقطر. [ م ِ طَ ] ( ع اِ ) بوی سوز. مِقْطَرة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مجمرة. ج ، مقاطر. ( از اقرب الموارد ).