مقصوص

لغت نامه دهخدا

مقصوص. [ م َ ] ( ع ص ) بریده. ( ناظم الاطباء ).
- طائر مقصوص الجناح ؛ مرغی که پر او را با گازود بریده باشند. ( منتهی الارب ). مرغ بال بریده. ( ناظم الاطباء ) : طایر اقبال تو مکسورالقلب و مقصوص الجناح... ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 180 ).
|| مقصوص له ؛ عقوبت شده و پاداش داده شده از برای او. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

بریده . طائر مقصوص الجناح مرغی که پر او را با گازود بریده باشند .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) شکسته و بریده شده .

فرهنگ عمید

بریده.

پیشنهاد کاربران

بپرس