با چرخ پرستاره نگه کن چون
پر لاله سبزه درخور و مقرون است.
ناصرخسرو.
اینت افیونگر است و آنت شکرگرهردو به خاک اندرون برابر و مقرون.
ناصرخسرو.
اختیارش چو نام او مسعودافتتاحش به فتح مقرون باد.
ابوالفرج رونی.
امرتو باد بر زمانه روان عمر تو باد با ابد مقرون.
ابوالفرج رونی.
تا فلک را قران سعدین است بخت با طالع تو مقرون باد.
مسعودسعد.
خالق ز تو راضی و خلایق ز تو خشنوددولت به تو موصول و سعادت به تو مقرون.
امیرمعزی.
چون کاری آغاز کند که... به صلاح ملک اومقرون باشد آن را در چشم و دل او آراسته گردانم. ( کلیله و دمنه ). خاصه بدین متانت و جزالت و عذوبت ، مقرون به الفاظ عذب و مشحون به معانی بکر. ( چهارمقاله نظامی ، ص 86 ). طریق تعیش در میانه به رضای یکدیگر مقرون هست. ( مرزبانه نامه چ قزوینی ص 69 ). شب به روز مقرون باد و روز اعدا همیشه شبگون. ( مرزبان نامه أیضاً ص 155 ). از گفتار به کردار مقرون خواهد بود. ( مرزبان نامه ،أیضاً ص 154 ). چون افتتاح و اختتام این به صلاح و نجاح مقرون بود نفاذ یافت و قابوس را بازگردانید. ( تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ). صلاح امور ما و حشم بدان منوط باشد که رای چنگزخان بدان مقرون باشد. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 144 ). به عزّاجابت مقرون.( گلستان ). تناول طعام باید که به ذکر مقرون باشد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 271 ).بر دعای دولتت مصروف کرده عمر خویش
و آنچه گفته جمله با ایجاب مقرون یافته.
ابن یمین.
- لفیف مقرون . رجوع به لفیف شود.- مقرون الحاجبین ؛ پیوسته ابرو. ( مهذب الاسماء ). آن که ابروهای وی به هم پیوسته باشد. ( ناظم الاطباء ).
- مقرون داشتن ؛ نزدیک کردن. پیوستن : و ملک نوح این مقترحات را به ایجاب مقرون داشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 120 ).
- مقرون شدن ؛ نزدیک شدن. پیوستن : و نخوت پادشاهی و همت جهانگیری بدان مقرون شد. ( کلیله و دمنه ).بیشتر بخوانید ...