مقرور

لغت نامه دهخدا

مقرور. [ م َ ] ( ع ص ) خنک و سرمارسیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خنک و سرمازده و سرمارسیده و گرفتار سرما. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) :
پنجه سرو و شاخ گل گویی
دست مفلوج و پای مقرور است.
مسعودسعد.
تهتز فی الکأس من ضعف و من هرم
کانها قبس فی کف مقرور.
ابی فراس ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| یوم مقرور؛روز سرد. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

خنک و سرما رسیده . خنک و سرمازده و سرمارسیده و گرفتار سرما .

پیشنهاد کاربران

بپرس