مقروح

لغت نامه دهخدا

مقروح. [ م َ ] ( ع ص ) ریش برآمده و آبله رسیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). زخمی. زخمدار. ( از اقرب الموارد ) : اشک دیده انام مسفوح و چشم شخص اسلام مقروح و مجروح. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 444 ). || طریق مقروح ؛ راه نیک پاسپرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

ریش بر آمده و آبله رسیده . زخمی .

پیشنهاد کاربران

مقروح = کسی که زخم عمیقی در پیکرش باشد
استاد مرحوم بیضای اردبیلی یه شعری سرودند که ردیف تمام ابیات، کلمات قلیل الاستعمال مانند مقروح ، مجروح، مفتوح، منکوح، مسبوح، مشروح و. . . میباشد. شعر بسیار زیباییست.
...
[مشاهده متن کامل]

مرحوم استاد بیضای اردبیلی شاعریست که در مقام ایشان استاد منزوی رحمه الله فرموده: شاعری نیست که نهضت عاشورا را از بُعد عرفان همانند استاد بیضای مرحوم بتواند ارائه دهد.

بپرس