مقرر

/moqarrar/

مترادف مقرر: معلوم، تعیین شده، قرار گذاشته شده، برقرارشده | واخوان، تقریرگر، تقریرکننده، بیان کننده، واگو

برابر پارسی: فرمان داده، دستوری، فرموده

معنی انگلیسی:
prescribed, ordained, laid down, appointed, fixed, arranged or agreed, stated, specified, enjoined, arranged, agreed (upon), regular

لغت نامه دهخدا

مقرر. [ م ُ ق َرْ رَ ] ( ع ص ) قرارداده شده و با لفظ کردن مستعمل. ( آنندراج ). قراریافته و ثبات ورزیده و برقرارشده و برپا و برقرار و معین و قرار داده و قرار داده شده و قرار گرفته و بندوبست شده.( ناظم الاطباء ) : از خداوند اندیشند که سایه وحشت وی در دل ایشان مقرر باشد و به مرادی نتوانندرسید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131 ). و رای هر یک بر این مقرر که من مصیبم و خصم مخطی. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 48 ). اگر رأی تو بر این کار مقرر است... نیک بر حذر باید بود. ( کلیله و دمنه ). تا آخر روز بازرگان بضرورت از عهده مقرر بیرون آمد. ( کلیله و دمنه ).
مار است خاک خوار پس او باد زان خورد
کز خوان عید نیست غذای مقررش.
خاقانی.
باقی بمان که تا ابد از بخشش ازل
ملک زمانه بر تو مقرر نکوتر است.
خاقانی.
عالم جانها بر او هست مقرر چنانک
دولت خوارزمشاه داد جهان را قرار.
خاقانی.
- حسب المقرر ؛ بنابر قرارداد. ( ناظم الاطباء ).
- مقرر داشتن ؛ معین کردن تعیین کردن.برقرار کردن. قرار دادن : وزارت بر قاعده ٔمعهود بر ابوالمظفر برغشی مقرر داشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 184 ). وظایف و رسوم ایشان برقرار سابق و زمان سالف بر ایشان مقرر و مسلم داشت. ( تاریخ قم ص 5 ). هریک از ایشان راپنج دینار مقرر داشته ام. ( گلستان ). برحسب شریعت غرای محمدی جزیه برتو مقرر دارم و ولایت تو به تو باز گذارم. ( ظفرنامه یزدی ).
- مقرر شدن ؛ برقرار شدن و برپا شدن. ( ناظم الاطباء ). تعیین شدن. معین گردیدن. مسلم شدن. برقرار گردیدن. قرار یافتن :
مقر آمد جوانمردی که بی او
نشد کس را جوانمردی مقرر.
عنصری ( دیوان چ قریب ص 76 ).
حال بر آن مقرر شد که شمس المعالی به قلعه چناشک تحویل کند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 372 ).
تا به تو بر ملک مقرر شود
عیش تو از خوی تو خوشتر شود.
نظامی.
بر یک ذره ز خاک پایت
شد دارالملک جان مقرر.
عمادی شهریاری.
چگونه ملک بروی مقرر شد. ( گلستان ). تا ملک... بر آنان مقرر شد. ( گلستان ). سخن بر این مقرر شد که یکی را به تجسس ایشان برگماشتند. ( گلستان ).
عشق دانی چیست سلطانی که هرجاخیمه زد
بی گمان آن مملکت بروی مقرر می شود.
سعدی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ثابت وبرقراردشه، تقریرشده، قرارداده شده، قراریافته، برقرار
( اسم ) ۱ - قراردهنده تعیین کننده . ۲ - تقریرکننده بیان کننده : [ محرر این فصول و مقرر این وصول محمد عوفی ... میگوید ... ] ( لباب الالباب . چا . اروپا ج ۱ص ۳ ) ۱ - کسی که درس استاد را برای دانشجویان تقریر و شرح میکرد معید دانشیار .

فرهنگ معین

(مُ قَ رَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - ثابت و برقرار شده . ۲ - تقریر شده .
(مُ قَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - قراردهنده ، تعیین کننده . ۲ - تقریرکننده ، بیان کننده . ۳ - کسی که درس استاد را برای دانشجویان تقریر و شرح کند، دانشیار.

فرهنگ عمید

۱. ثابت و برقرار شده، قرار داده شده، قرار یافته، برقرار.
۲. تقریر شده.
* مقرر داشتن: (مصدر متعدی ) برقرار کردن، معین کردن، مقرر کردن.
۱. قرار دهنده.
۲. تقریرکننده، بیان کننده.

مترادف ها

definite (صفت)
قطعی، صریح، معلوم، محدود، روشن، مسلم، مقرر، تصریح شده

established (صفت)
مثبت، مقرر، پا بر جا

appointed (صفت)
معین، منصوب، مقرر، منتصب، موعود، موکل

fixed (صفت)
معین، مقرر، ثابت، پا بر جا، جایگیر، مقطوع، ماندنی

settled (صفت)
مقرر، چیز تسویه شده

determinate (صفت)
معلوم، محدود، مقرر، تعیین شده، مستقر شده

پیشنهاد کاربران

تعیین شده
توافق شده
ثابت شده
فرمودن. دستور دادن
مقرر: گفته شده
بجای �مُقرّر داشتن� می توان �پایور نمودن� گفت و نوشت.
برگرفته از پی نوشت یادداشتی در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2016/07/blog - post_73. html
گفتن ، ابراز شدن
معلوم شده _ تعیین شده.
معلوم شده ، از قبل تعیین شده
هم گزار

بپرس