مقر

/maqar/

مترادف مقر: جا، جایگاه، ستاد، قرارگاه، مرکز، مکان، موضع | خستو، قایل، معترف، اقرارکننده

متضاد مقر: منکر

برابر پارسی: جایگاه، ماندگاه، زیستگاه، خستو، پایگاه، ستاد | ( مُقِــرّ ) خُستو

معنی انگلیسی:
domicile, residence, seat, stand, station, confessing, confessor, professed, (one) who confesses, self-confessed

لغت نامه دهخدا

مقر. [ م ُ ق ِرر ] ( ع ص ) اقرارکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). اعتراف کننده و اذعان کننده و کسی که اقرار می کند و اعتراف می نماید و راست می گوید و اعتراف به گناه خود می کند و آنکه قبول می کند راستی گفتار دیگری را نسبت به خود پس از آنکه انکار کرده بود. ( ناظم الاطباء ). معترف. مذعن. خستو.مقابل. منکر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : لیکن این محال است که خصم مقر بود. ( دانشنامه ).
ای به فضل تو امامان جهان گشته مقر
ای به شکر تو بزرگان جهان گشته رهین.
فرخی.
مقر ببود که دین حقیقت اسلام است
محمد است بهین ز انبیا و از اخیار.
اسدی.
هر چه با ما خواهی کرد سزای ماست و من به گناه خویش مقرم. ( قابوسنامه چ نفیسی ص 110 ).
دانی که چنین نه عدل باشد
پس چون مقری به عدل داور.
ناصرخسرو.
وعده را طاعت باید چو مقری تو به وعد
سرت از طاعت بر حکم نکووعده متاب.
ناصرخسرو.
این جهان را بجز از خوابی و بازی مشمر
گر مقری به خدا و به رسول و به کتیب.
ناصرخسرو.
باتن خود حساب خویش بکن
گر مقری به روز حشر و حساب.
ناصرخسرو.
نماز نکنند و روزه ندارند ولیکن بر محمد مصطفی ( ص ) و پیغامبری او مقرند . ( سفرنامه ناصرخسرو ). گفت کسی بر وی گواهی می دهد. گفتند نه که او خود مقر است. ( سیاست نامه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 174 ). یکی گفت ای امیر او خود به گناه خود مقر است. ( سیاست نامه ایضاً ص 174 ). الهی... اگر بر گناه مصریم بر یگانگی تو مقریم. ( خواجه عبداﷲ انصاری ).
ده ده آورده پیش او طاغی
یک یک اندامشان مقر به گناه.
ابوالفرج رونی.
چندان شراب ده تو که تا منکر و مقر
در سینه شان نه مهربماند نه کینه ای.
عطار.
- مقر آمدن ؛ اعتراف کردن. اقرار کردن. خستو شدن. معترف شدن :
مقر آمد جوانمردی که بی او
نشد کس را جوانمردی مقرر.
عنصری ( دیوان چ یحیی قریب ص 76 ).
دبیر را مطالبت سخت کردند مقرآمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328 ). زدن گرفتند مقر آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 444 ). کفشگری را به گذر آموی بگرفتند متهم گونه و مطالبت کردند مقر آمد که جاسوس بغراخان است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 537 ).
در باغ پدید آمد مینوی خداوندبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

جای قرارگرفتن وماندن، جای قرارو آرام، قرارگاه، اقرارکننده، اعتراف کننده، خستو
( اسم ) اقرار کننده معترف خستو : [ ... ولیکن این محال است که خصم مقر بود . ] ( دانشنامه . منطق . ۹٠ )
ترش شدن شیر

فرهنگ معین

(مَ قَ رّ ) [ ع . ] (اِ. ) آرامگاه ، جای قرار.
(مُ قِ رّ ) [ ع . ] (اِفا. ) اعتراف کننده ، اقرار - کننده .

فرهنگ عمید

اقرار کننده، اعتراف کننده.
جای قرار گرفتن و ماندن، جای قرار و آرام، قرارگاه.

واژه نامه بختیاریکا

پا گَه

دانشنامه عمومی

مقر (غزنی). مقر ( به لاتین: Muqur ) یک منطقهٔ مسکونی در افغانستان است که در ولسوالی مقر واقع شده است. [ ۱] مقر ۲٬۰۰۳ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
عکس مقر (غزنی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

abode (اسم)
منزل، مسکن، سکنی، بودگاه، بودباش، مقر

residence (اسم)
سکنی، مقر، عمارت، مقام، محل اقامت، اقامت گاه، سکونت

seat (اسم)
مقر، جا، کفل، نیمکت، مرکز، مستقر، مسند، نشیمن، مدار، صندلی، محل اقامت، سرین، جایگاه، نشیمن گاه

site (اسم)
مقر، جا، موقعیت، مکان، محل، زمین زیر ساختمان

domicile (اسم)
مسکن، مقر، خانه، مقام، محل اقامت، اقامت گاه

stead (اسم)
مسکن، مقر، جا، دهکده، مزرعه، مکان

chair (اسم)
مقر، صندلی، کرسی استادی در دانشگاه

فارسی به عربی

کرسی , مسکن , مقعد , موقع

پیشنهاد کاربران

سَقَر: سوء المَقَر
یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلی‏ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ48
إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً66
. . .
ما سَلَکَکُمْ فی‏ سَقَرَ؟
با اینهمه تحریف واقاویل واکاذیب واساطیر و. . . چی مقامی نصیبتان شد؟؟؟ها؟؟؟
رضا گلین شریف دینی
مقر ( magher ) : به معنای اثر و رد چیزی است که برجای می ماند برای نمونه به اثر گاز گرفتگی روی بدن �مقر� یا �دوج� می گویند. این اصطلاح در برخی از نواحی مازندران کاربرد دارد.
Mogher اقرار کننده
Moghronlah شخصی که به نفع او اقرار شده
Mogheronbeh موضوع مورد اقرار
اقرار کننده
اقرار کننده

مقر*واژه ی عربی است . و در واقع روی حرف "ر"تشدید وجود
داره . در اصل مقرر است . در حقیقت دو حرف همجنس "ر" باهم
ادغام شدن یا یکپارچه شدن . ودر نهایت روی حرف ر تشدید
قرار گرفته . وبر ریتم مفعل هست . یعنی محلی یا جایی که در
...
[مشاهده متن کامل]

ان قرار می گیرند . یا محلی برای قرار گرفتن . براهمین در عربی
اسم مکان هست . وچون قرار گرفتن در زمان مشخصی رخ میده
درعربی اسم زمان نیز هست . جمع :مقارر بر ریتم مفاعل .

معترف و خستو
اقرارکنندگان، سخنگویان

بپرس