مقدور

/maqdur/

مترادف مقدور: امکان پذیر، ممکن، میسر، میسور، امرحتمی، تقدیرشده

متضاد مقدور: غیرمقدور

برابر پارسی: انجام پذیر، شدنی

معنی انگلیسی:
convenient, possible, within one's power, [adj.] possible, within ones power, [n.] what is in onespower, ability

لغت نامه دهخدا

مقدور. [ م َ ] ( ع ص ) تقدیرشده و مقدر. ( ناظم الاطباء ). امر محتوم. ج ، مقادیر. ( از اقرب الموارد ). آنچه اراده خدا بر انجام یافتن آن تعلق گرفته. امر ناگزیر : و کان امراﷲ قدراً مقدوراً. ( قرآن 38/33 ).
در تک ایدون جَهَد که باد بزان
که تو گویی قضای مقدور است.
ابوالفرج رونی.
بس قلق نیستم همی دانم
رزق مقسوم و بخت مقدور است.
مسعودسعد.
دیده بی دیدگان به رأی العین
شکل مقسوم و صورت مقدور.
مسعودسعد.
زیر قدر تو آفرید خدای
هر بلندی که هست در مقدور.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 299 ).
گفته اند... بلا گرچه مقدور، از ابواب دخول آن احتراز واجب. ( گلستان چ قریب ص 116 ).
- المقدور کائن ؛ امر مقدر واقعشدنی است :
آنچه گفته است شرع آمده گیر
و آنچه «مقدور کائن » آن بده گیر.
سنائی ( امثال و حکم ج 1 ص 273 ).
چه شاید کرد المقدور کائن.
نظامی ( از امثال و حکم ایضاً ).
و رجوع به «المقدر کائن » ذیل مقدر شود. || قدرت داده شده. ( آنندراج ). توانا شده بر چیزی. ( ناظم الاطباء ). || امکان و ممکن و قدرت و توانایی و هر آنچه قابل کنش و کردار باشد. ( ناظم الاطباء ). میسور. میسر. ممکن. شدنی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : چندان که توانند و مقدور باشد لشکر برنشانند. ( سلجوقنامه ظهیری ص 25 ). چون ابلای عذر خویش کرده باشند و به مقدور خود وفانموده پانصد نفر دیگر به جای ایشان بایستند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 41 ). یک چندی در آنجایگه از آنچه مقدور بود قوتی می خورد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 38 ). و آنچه از همه چیزهااز من دورتر است روزی نامقدر است که کسب آن مقدور بشر نیست. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 98 ).
مقدور من سری است که در پایت افکنم
گر زانکه التفات بدین مختصر کنی.
سعدی.
پنهان به هر فراز که بینی نشیبهاست
مقدور نیست خوشدلی جاودانه ای.
پروین اعتصامی ( از امثال و حکم ج 4 ص 1721 ).
- بقدرمقدور ؛ موافق توانایی و به اندازه توانایی.حسب المقدور. ( ناظم الاطباء ). به قدری که میسر است. حتی المقدور. ( ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- حتی المقدور ؛ تابتوان. تا حد توانایی. تا آنجا که بشود.
- حسب المقدور ؛ بقدر مقدور. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دو ترکیب قبل شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

قدرت داده شده، تواناشده برچیزی ، آنچه درتحت قدرت ودرخورتوانایی است، امرحتمی
۱ - ( اسم ) تقدیر شده اندازه گرفته . ۲ - ( صفت ) آنچه در قدرت شخص باشد . ۳ - میسر ممکن : [ سلطان فرمود ... چندان که توانند و مقدور باشد لشکر بر نشانند . ] ( سلجوقنامه ظهیری . چا . خاور . ۲۵ )

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) قدرت داده شده ، توانا شده بر چیزی ، ممکن ، شدنی .

فرهنگ عمید

۱. انجام شدنی، امکان پذیر، ممکن.
۲. امر حتمی، مقدر.
۳. [قدیمی] قدرت داده شده، توانا شده بر چیزی.

مترادف ها

possible (صفت)
ممکن، امکان پذیر، محتمل، شدنی، میسر، مقدور، بالقوه

predestined (صفت)
مقدر، مقدور

فارسی به عربی

ممکن

پیشنهاد کاربران

توانسته
🇮🇷 همتای پارسی: توانسته 🇮🇷
مقدور التسلیم: یعنی قابل تسلیم شدن یا کردن
امکان پذیر. . . . میسر
امکان - ممکن

بپرس