مقدمات

/moqaddamAt/

مترادف مقدمات: مبادی، درآمد، مدخل

متضاد مقدمات: موخرات

معنی انگلیسی:
preliminaries, first steps, preparations, elements, premises, arrangements, abc, prelimnaries

لغت نامه دهخدا

مقدمات. [ م ُ ق َدْ دَ ] ( ع اِ ) کردارهای نخستین و گفتارهای نخستین و چیزهایی که نخست وجود آنها لازم است. ( ناظم الاطباء ). ج ِ مقدمة. چیزهایی که وجود آنها برای شروع در امری ضروری است : به حکم این مقدمات روشن می گردد که ملک بی دین باطل است. ( کلیله و دمنه ). من به حکم این مقدمات از علم طب تبرﱡمی نمودم. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 47 ). بدین مقامات و مقدمات هرگاه که حوادث بر عاقل محیط شود باید که در پناه صواب رود. ( کلیله و دمنه ). پس از این مقدمات نتیجه آن همی آید که دبیر عاقل و فاضل مهین جمالی است از تجمل پادشاه.( چهارمقاله ص 41 ). شاعری صناعتی است که شاعر بر آن صناعت اتساق مقدمات موهمه کند. ( چهارمقاله ص 4 ). پس به موجب این مقدمات واضح... ( سندبادنامه ص 5 ). چون مبرهن شد بدین مقدمات که... ( سندبادنامه ص 7 ). به مقدمات لایح و براهین واضح راجح است. ( سندبادنامه ص 4 ).
- مقدمات حکمت ؛اصطلاح اصولی است و بیانات مختلفی برحسب مورد برای آن شده است و بالجمله عبارت است از: 1 - آنکه متکلم در مقام بیان تمام مراد باشد نه اهمال و اجمال. 2 - قرینه و قیدی در بین نباشد که دلالت بر مقید کند. 3 - امری که لفظ مطلق که بدان انصراف داشته باشد در مقام نباشد. در هر موردی که این سه مقدمه درست باشد می توان لفظ مطلق را بر شیوع و اطلاق حمل کرد و بالجمله عدم قرینه صارفه ، قبح عقاب بلابیان و بودن متکلم در مقام بیان تمام مراد و نبودن قدر متیقن در مقام تخاطب.( فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی ).
- مقدمات خارجی ؛ امور خارج از ماهیت و ذات اشیا را گویند مانند علت ، سبب ، شرط و عدم مانع. ( فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی ).
- مقدمات داخلی ؛ هرگاه ماهیتی مرکب باشد می توان گفت هر یک از اجزای آن نسبت به کل مقدمه است زیرا هر جزء هر چیزی غیر از خود آن چیز است. ( از فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی ).
- مقدمات فعل ؛ ( اصطلاح منطق ) عبارتند از: 1 - تصور ( علم تصوری و تصدیقی ). 2 - میل. 3 - شوق مؤکد. 4 - اراده جازم. ( فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).
- مقدمات قیاس ؛ ( اصطلاح منطق ) صغری و کبری و مقدم و تالی. ( فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).
- مقدمات منطقیه ؛ مراد همان قضایاست که مقدمات قیاسند. ( فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع مقدمه

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع . ] (اِمف . ) جِ مقدمه ، اموری که برای شروع در امری لازم است .

مترادف ها

preliminary (اسم)
مقدمات، مقدمه، امتحان مقدماتی

arrangement (اسم)
قرار، تنظیم، تصفیه، ترتیب، نظم، مقدمات، ارایش، تمهید، طبقه بندی

preparations (اسم)
مقدمات، عدد

rudiment (اسم)
مقدمات، علوم مقدماتی، چیز بدوی

فارسی به عربی

ترتیب , تمهید

پیشنهاد کاربران

مقدمات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
دسپیکان daspikān ( کردی )
بنکار benekār ( مازنی )
دیباچه
مقدمات: زمینه ها، زمینه سازی ها، پیش بینی ها، پیشگفت ها.
پیش نیازها
خوب هس درمورد تبر باقران ایشلا همیشه همیرا بریم تدبری با قران خوب هس
سر رشته
پیش درآمد

بپرس