مقدم

/maqdam/

مترادف مقدم: ارجح، اولی، برتر، اولویت دار، دارای تقدم، پیشگام، پیشاهنگ، پیشرو، پیشوا، رهبر، قاید، پیش، پیشین، سابق، مسبوق | گام، قدم، پا، جای پا، قدمگاه، وقت آمدن، زمان آمدن

متضاد مقدم: موخر |

برابر پارسی: پیشگام، پیشرو، پیشتاز

معنی انگلیسی:
ahead, first, forward, lead, precedent, preceding, superior, arrival, prior, preferred

لغت نامه دهخدا

مقدم. [ م َ دَ] ( ع مص ) بازآمدن. قُدوم. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). از سفر و یا از جایی بازآمدن. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
تو چنین بی برگ در غربت به خواری تن زده
وز برای مقدمت روحانیان در انتظار.
جمال الدین اصفهانی.
از او التماس حرکت به بخارا کردند تا شهر نیز به مقدم او آراسته شود. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 86 ).
مقدم موسی نمودندش به خواب
که کنند فرعون و ملکش را خراب.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 150 ).
فرخنده باد مقدم دستور کامیاب
بر روزگار دولت شاه فلک جناب.
ابن یمین.
امروز در زمانه دلم شاد و خرم است
وین خرمی ز مقدم دستور اعظم است.
ابن یمین.
تا پیش بخت باز روم تهنیت کنان
کو مژده ای ز مقدم عید وصال تو.
حافظ.
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
مقدمش یارب مبارک باد بر سرو و سمن.
حافظ.
آفاق همه منتظر مقدم اویند
و او پردگی مهد معلای مدینه.
جامی.
- خیرمقدم ؛ خوش آمد :
چون صریر فتح ابوابش همی آید به گوش
زائران را خیرمقدم سائلان را مرحباست.
جامی.
و رجوع به خیرمقدم شود.
- خیرمقدم گفتن .رجوع به همین ماده شود.
|| ( اِ ) وقت بازآمدن و گویند: «وردت مقدم الحاج »؛ ای وقت مقدم الحاج. ( ناظم الاطباء ) ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). هنگام قدم نهادن. ( ناظم الاطباء ) :
بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو
ز گنج خانه دل می کشم به روزن چشم.
حافظ.
|| جای قدم نهادن. ( غیاث ) ( آنندراج ). مأخوذ از عربی ، جای قدم نهادن. ( ناظم الاطباء ).

مقدم. [ م ُ دَ ] ( ع اِ ) وقت اقدام ، و گویند هو جری المقدم ؛ او در هنگام اقدام دلیر است. ( منتهی الارب ). وقت و هنگام پیش رفتن و پیش آمدن و اقدام. هو جری المقدم ؛ او در پیش آمد و اقدام باجرأت است ، و در معیار گوید که گویا مصدر است از «افعال » مانند مخرج و مدخل. || دلیری و کوشش و جهد. ( ناظم الاطباء ).

مقدم. [ م ُ دِ ] ( ع اِ ) گوشه چشم از سوی بینی. ( مهذب الاسماء ). مقدم العین ؛ کنج چشم. مقابل مؤخرالعین که دنباله چشم است.( از منتهی الارب ). آن گوشه از چشم که پهلوی بینی می باشد، و مؤخرالعین دنباله چشم که پهلوی شقیقه است. ( ناظم الاطباء ). کنج چشم که به طرف بینی باشد. ( غیاث )( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || مقدم الوجه ؛ آنچه پیش باشد از روی. ج ، مقادیم. || مقدم الرحل ؛ چوب پیش پالان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) نعت فاعلی ازاقدام. اقدام کننده. || پیش رونده و دلیر. ( غیاث ) ( آنندراج ). دلیر و باجرأت. ( ناظم الاطباء ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) اقدام کننده . ۲ - ( صفت ) دلیر با جرات جمع : مقدمین
دهی از دهستان بار اندوز چای است که در بخش حومه شهرستان ارومیه واقع است .

فرهنگ معین

(مَ دَ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) جای قدم نهادن . ۲ - (مص ل . ) از سفر یا از جایی بازآمدن .
(مُ دِ ) [ ع . ] (اِفا. ) اقدام کننده .
(مُ قَ دَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) پیش رفته ، پیش - افتاده .

فرهنگ عمید

۱. هنگام آمدن، وقت قدم نهادن.
۲. [قدیمی] از سفر باز آمدن.
۱. پیش رفته، پیش افتاده.
۲. پیش فرستاده شده.
۳. [مقابلِ مؤَخَّر] [مجاز] پیش رو، جلو.
* مقدم داشتن: (مصدر متعدی ) کسی یا چیزی را پیش انداختن.

فرهنگستان زبان و ادب

{antecedent} [ریاضی] 1. عددی صحیح که بلافاصله قبل از عدد صحیح مفروض می آید 2. نخستین گزارۀ یک استلزام (implication ) منطقی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مقدم، یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای است.
قضایای شرطیه، غالبا از دو قضیه فراهم می آید. قضیه اول، به لحاظ تقدم طبیعی، آن بر قضیه دوم، به نام "مقدم" و قضیه دوم به نام تالی خوانده می شود. مقدم در مقابل تالی است اگر رابطه بین دو حد رابطه تضمن باشد، مانند رابطه پستاندار به مهره دار، اولی مقدم و دومی تالی است، اگر حکم، حکم شرطی باشد، قضیه ای که متضمن شرط است مقدم و قضیه مشروط تالی است، مثلا: (۱) اگر الف صادق باشد، (۲) ب صادق است، شماره (۱) مقدم و شماره (۲) تالی.
مستندات مقاله
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفاده شده است: • خوانساری، محمد، منطق صوری.• صلیبا، جمیل، فرهنگ فلسفی.• مجتهد خراسانی (شهابی)، محمود، رهبر خرد.• خوانساری، محمد، فرهنگ اصطلاحات منطقی.• خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس.

مترادف ها

arrival (اسم)
ورود، دخول، مقدم

emergence (اسم)
مقدم، خروج، اورژانس

incipience (اسم)
سر، مقدم، دیباچه، مقدمه، وضع مقدماتی ابتدایی، حالت نخستین، نادانئی

nascence (اسم)
مقدم، تولد، تازه پیدا شدگی، نوظهوری و آغازی

pre-eminent (صفت)
برتر، مقدم، افضل، سرامد

headmost (صفت)
مقدم، اولین، جلوترین، جلویی

first (صفت)
مقدم، مقدماتی، نخست، یکم

leading (صفت)
پیشین، مقدم، برجسته، عمده، پیشتاز

preferred (صفت)
مقدم، مرجح

precedent (صفت)
مقدم، ماقبل، مسبوق به سابقه

prior (صفت)
پیشین، قبلی، مقدم، جلوی، از پیش، اسبق، اولی

previous (صفت)
پیشین، قبلی، مقدم، جلوتر، سابقی، اسبقی

antecedent (صفت)
پیشین، مقدم، سابق

فارسی به عربی

اسبقیة , اولا , رییس الوزراء , قیادة

پیشنهاد کاربران

پیش. جلو. لری نها ولکی. ور ( بَر )
صدر
صدر نشین
از همه تقدم دارد
و
اولا
از
اذکار خداوند یا مقدم
از همه تقدم دارد. اولی. اولا
از
اذکار خداوند
یکی از معانی مقدمین =اقدام کنندگان است
مُقَّدَُم واژه ای تازی ست و جای گشت پارسی آن:
پیش گام
است.
مَقدَم نیز تازی است و پارسی آن:
جای گام است.
پس درجای خیرمقدم بگوییم:
جای گامت خجسته
قدیمی وقبلی
معاهده موخر معاهده مقدم رافسخ میکند
یعنی معاهده اخیر وجدید معاهده قدیمی وقبلی راباطل میکند
خط مقدم = مرز پیشرو یا مرز پیشگام یا مرز پیشتاز
که مرز پیشتاز درست تر است
یا سمیره پیشتاز یا سمیره پیشرو
به پیج اینستاگرامی تاریخی من تشریف بیارید
http://instagram. com/TarikhIranika
مقدَّم = پیشگام ، نخستین ، دارای تقدم = Antecedent ≠ تالی ( تبعیَّت کننده ، از پی رونده )
مقدم ، بخش اولِ قضیه منطقی است و تالی بخش دوم آن
مانند : هر که دانا بود ( مقدم ) ، توانا بود ( تالی )
اگر زمین ، بین خورشید و ماه ، واسطه شود ( مقدم ) ، خسوف واقع می شود ( تالی )
رواتر
سزاتر، سزاوارتر، شایسته تر
مقدمهthe part at the begien book
صدرنشین
وارد شدن. داخل شدن. ورود شخص بزرگ
ورود دخول
رهبر
بازآمدن از سفر
برتر بودن
پیشور/ پیشفر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس