ترتیب دادن، مقرر داشتن، امر کردن، فرمان دادن، وضع کردن، مقدر کردن
slate(فعل)
تعیین کردن، مقدر کردن، با لوح سنگ پوشاندن، واقعه ای را ثبت کردن
destine(فعل)
مقدر کردن، سرنوشت معین کردن، قبلا انتخاب کردن
predestinate(فعل)
مقدر کردن، قبلا تعیین کردن، مقدر شدن یا کردن
فارسی به عربی
قدر , لوح , مر ثروة
پیشنهاد کاربران
قلم راندن کنایه از تقدیر کردن : تقدیر آفریدگار جل جلاله که در لوح محفوظ قلم چنان رانده است تغییر نیابد. ( تاریخ بیهقی ) . نرانده اند قلم بر مراد آدمیان نداده اند کسی را زعلم غیب خبر. ناصرخسرو. ... [مشاهده متن کامل]
تویی برترین دانش آموز پاک ز دانش قلم رانده بر لوح خاک. نظامی. چو خطش قلم راند بر آفتاب یکی جدول انگیخت از مشک ناب. نظامی.