مقدحه

لغت نامه دهخدا

( مقدحة ) مقدحة. [ م ُ ق َدْ دِ ح َ ] ( ع ص ) چشم در مغاک فرورفته. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). و رجوع به تقدیح شود. || خیل مقدحة؛ اسبان چشم در مغاک فرورفته. ( از اقرب الموارد ).

مقدحة. [ م ِ دَ ح َ ] ( ع اِ ) آتش زنه. ( مهذب الاسماء ). آهن چخماق. مِقدَح. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || کفلیز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کفگیر. مقدحة. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

آتش زنه . آهن چخماق .

پیشنهاد کاربران

بپرس