مقدار

/meqdAr/

مترادف مقدار: میزان، وزن، اندازه، مقیاس، تعداد، مبلغ، ارج، ارز، ارزش، قدر، قرب، منزلت، شان، چندی، کمیت

برابر پارسی: اندازه، پیمانه، مایه

معنی انگلیسی:
quantity, amount, deal, degree, dimension, extent, matter, measure, number, quantum, rate, rating, supply, volume, worth, value

لغت نامه دهخدا

مقدار. [ م ِ ] ( ع اِ ) اندازه. ج ، مقادیر. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). اندازه چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). اندازه و قدر. ( ناظم الاطباء ) : اﷲ یعلم ماتحمل کل انثی و ماتغیض الارحام و ماتزداد و کل شی عنده بمقدار. ( قرآن 8/13 ). نواخت و خلعت یافتند بر مقدار محل و مرتبت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 207 ). تا آنگاه که ما نیز به مقدار دانش خویش چیزی بگوئیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 263 ). امیرگفت بدین مقدار شغل زشت باشد و محال است ترا رفتن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 411 ). این مقدار دانم که تا ازامیرک نامه رسیده است به حادثه آلتونتاش همه حال این خداوند، دیگرگون شده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 666 ). در شبانروزی دوبار مد برآورد چنانکه مقدار ده گز آب ارتفاع گیرد. ( سفرنامه ناصرخسرو ). شهر [بصره ] اغلب خراب بود و آبادانیها عظیم پراکنده که از محله ای تا محله ای مقدار نیم فرسنگ خرابی بود. ( سفرنامه ٔناصرخسرو ). چون از این مقدار بیش شود [آب رودنیل ] شادیها کنند و خرمیها نمایند. ( سفرنامه ناصرخسرو ).
چو عذر و خدمت هرکس فزون شد از مقدار
به نزد تو همگان را فزوده شد مقدار .
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 200 ).
حکم ازلی دولت و بخشش ابدی کرد
بخت ابدی را نبود غایت و مقدار.
امیرمعزی ( ایضاً ص 415 ).
از حقوق رعیت بر پادشاه آن است که هر یکی را بر مقدار خرد و مروت... به درجه ای رساند. ( کلیله و دمنه ). واجب است بر کافه خدم و حشم ملک که... مقدار دانش و فهم خویش معلوم رای پادشاه گردانند.( کلیله و دمنه ). در این باب این مقدار کفایت باشد. ( کلیله و دمنه ). در صومعه خویش درمیان دیوار به مقدار بالا و پهنای خویش جایگاهی ساخت. ( اسرار التوحید چ صفا ص 29 ).
مقدار شب از روز فزون بود و بدل گشت
ناقص همه این را شد و کامل همه آن را.
انوری.
ابن عطا گوید هر کسی را یقین دردل بمقدار نزدیکی او بود در تقوی. ( ترجمه رساله قشیریه چ فروزانفر ص 274 ).
همه درد سرم ز آن است کاین عشق
کلاه ما نه بر مقدار سر دوخت.
جمال الدین اصفهانی.
قبا بسته کمرداران چون پیل
کمربندی زده مقدار ده میل.
نظامی.
چه مقدار طعام باید خورد. ( گلستان ). به اندک مایه رنجی که بردم چه مقدار تحصیل راحت کردم. ( گلستان ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

اندازه، پارهای ازچیزی، آنچه بوسیله آن قدرواندازه چیزی بدست آیدازشماره وپیمانه وجز آن، مقادیر جمع
( اسم ) ۱ - اندازه ( مادی و معنوی ) : [ و مقدار دانش و فهم خویش معلوم رای پادشاه گردانند . ] ( کلیله . قر . چا ۲ ) ۶۱ :. ۵ - آنچه شماره پیمانه ( ذراع کیل ) وزن . ۳ - کمیت چندی : [ کمیت و مقدار در لغت دو لفظ مترادف اند . ] ( اساس الاقتباس . ۴ ) ۳۹ - کم متصل قار الاجزائ مانند خط سطح و جسم یا غیر قار الاجزائ مانند زمان ( از اساس الاقتباس ۴٠ فرع سج . ) ۵ - قسمتی ازچیزی بخشی از یک شئ جمع : مقادیر . یا مقدار ثابت . مقداری را ثابت گویند که کمیت آن تغییر نپذیرد مانند عدد : ۲ و ۳ و ۴ و ۵ و امثال آن .
توانستن

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (اِ. ) اندازه ، پاره ای از چیزی . ج . مقادیر.

فرهنگ عمید

۱. اندازه.
۲. پاره ای از چیزی.
۳. آنچه به وسیلۀ آن قدر و اندازۀ چیزی به دست آید از شماره، پیمانه، و جز آن.

واژه نامه بختیاریکا

تَل

دانشنامه آزاد فارسی

مِقْدار (value)
مِقْدار
در ریاضیات، عدد یا کمیت ثابتیکه به متغیر تعلق گیرد. همچنین، مقدار یک عبارت، نتیجۀ قراردادن اعداد یا کمیت های ثابت به جای متغیرهای آن عبارت، و انجام عملیات مربوط است. مثلاً، مقدار عبارت x۲ + y۲به ازایx = ۳ وy = ۴ برابر اسـت با ۲۵، و مقدار (فرمول ۱) برابر است با b۲ - a۲.فرمول ۱:
مقدار تابع، هر یک از اعداد موجود در بردآن است؛ به ازای هر مقدار یا مقادیر خاص از متغیر یا متغیرهای مستقل، مقدار تابع عبارت است از عدد متناظر در برد تابع.

مترادف ها

extent (اسم)
حد، مد، حوزه، وسعت، مقدار، اندازه

measure (اسم)
حد، اقدام، میزان، درجه، مقدار، پایه، اندازه، پیمانه، تدبیر، مقیاس، واحد، وزن شعر، بحر

value (اسم)
مقدار، ارزش، قیمت، فرجه، بها، قدر، ارج

content (اسم)
محتوی، مقدار، گنجایش، حجم، مفاد، خوشنودی، فحوا

amount (اسم)
میزان، مقدار، مبلغ، عده، مایه، مقدار میزان

size (اسم)
میزان، مقدار، اندازه، قالب، قد، سایز، چسبزنی

deal (اسم)
حد، مقدار، سودا، اندازه، قدر

scantling (اسم)
حدود، مقدار، اندک، نیم ذرع، مقدار قلیل

quantity (اسم)
حد، مقدار، مبلغ، عده، اندازه، قدر، عدد، چندی، کمیت

quantum (اسم)
ذره، میزان، درجه، مقدار، مبلغ، اندازه، پله، کمیت

magnitude (اسم)
مقدار، بزرگی، اندازه، اهمیت، شکوه، قدر، عظمت حجم

proportion (اسم)
قیاس، درجه، مقدار، شباهت، تناسب، قرینه، قسمت، نسبت

mouthful (اسم)
مقدار، لقمه

percentage (اسم)
مقدار، قسمت، در صد، چند در صد، صدی چند

certain number (اسم)
مقدار

dose (اسم)
مقدار، خوراک دوا یا شربت، مقدار دوا

summa (اسم)
مقدار، اثار دانش بشری

فارسی به عربی

حجم , صفقة , فم , کمیة , مقدار

پیشنهاد کاربران

حد
قاد
بِلَنج ؛ بلیج =مقدار/قدر و اندازه
VALUE
در دانشِ مزداهی ( ریاضی ) ، می توان به جایِ واژه ( مقدار ) از واژه ( ارزه ) بهره جُست.
برای نمونه: مقدارِ یک تابع: ارزه یِ یک تابع.
در زبانِ آلمانی برایِ واژه ( مقدار ) در مزداهی ( ریاضی ) از واژه یِ ( Wert ) از کارواژه ( werten ) و ( auswerten ) به چمِ ( ارزش گذاری کردن، ارزیابی کردن ) و واژگانی همخانواده با کارواژه ( ارزیدن ) بکار می رود. در زبانِ انگلیسی نیز همین گونه است: واژه ( value ) به چمِ ( مقدار ) به همراه کارواژه یِ ( evaluate ) .
...
[مشاهده متن کامل]

پس واژه پیشنهادیِ من ( ارزه ) می باشد. اگر نگرانِ همآواییِ واژگانِ ( عرضه و ارزه ) هستید، نگرانیِ شما بیهوده است؛چراکه این واژه ( عرضه ) هست که باید کنار گذاشته شود.

مقدار
چندی . شماره . شما ر. . براورد. . تا
وی
مایه

بپرس