مقد

لغت نامه دهخدا

مقد. [ م َ ق َدد ] ( ع اِ ) راه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): هو مستقیم المقد. ( اقرب الموارد ). || زمین هموار. ( مهذب الاسماء ). جای مستوی و برابر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بیابان هموار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

مقد. [ م ِ ق َدد / م ُق ُدد ] ( ع اِ ) آهن که بدان پوست تراشند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغه ). ابزاری آهنین که بدان پوست تراشند. ( ناظم الاطباء ). نشگرده. ( مهذب الاسماء ).

مقد. [ م َ ق َدد ] ( اِخ ) دهی است به اردن که می را به وی نسبت کنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). قریه ای است در شام و گویند در حمص. ( از معجم البلدان ). و رجوع به مقدی شود.

فرهنگ فارسی

آهن که بدان پوست تراشند .

پیشنهاد کاربران

بپرس