مقتر
لغت نامه دهخدا
مقتر. [ م ُ ق َت ْ ت َ ] ( ع ص ) کباء مقتر؛ چوب بخور، بخور کرده شده. ( ناظم الاطباء ).
مقتر. [ م ُ ق َت ْ ت ِ ] ( ع ص ) مرد تنگ گیرنده نفقه بر عیال. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آنکه بر نفقه خواران خود تنگ گیرد. مُقتِر. حَظل. حَظّال. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مقتر. [ م ُ ت ِرر ] ( ع ص ) به آب خنک غسل آرنده. || گیرنده قُراره از بن دیگ و قُراره به معنی شوربا یا ریزه های دیگ افزار و مانندآن که در تک دیگ بماند و بچسبد. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اقترار شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
مقتر به معنی تنگدست است ( از ماده قتر به معنی بخل و تنگ نظری نیز آمده است ) مانند : ( و کان الانسان قتورا ) . تفسیر نمونه ج : 2 ص : 200