مقتبس شو زود چون یابی نجوم
گفت پیغمبر که «اصحابی نجوم ».
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 40 ).
صد مشعله افروخته گردد به چراغی آن نور تو داری و دگر مقتبسانند.
سعدی.
و چون اقتباس آن از انوار کلمات مشایخ که مقتبس اند از مشکوة نبوت کرده آمد... ( مصباح الهدایه چ همایی ص 8 ).باغ بهشتی و خرد حور تو
شمع فلک مقتبس از نور تو.
خواجوی کرمانی ( روضة الانوار چ کوهی کرمانی ص 29 ).
و رجوع به اقتباس شود.
|| آنکه فرامی گیرد علم را از دیگری. ( از ناظم الاطباء ). آنکه اخذ کند از دیگری دانش را. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( از اقرب الموارد ) : مدتها به ریاض فواید آن تفسیر مستأنس بود و از انوار نکت دقایق آن مقتبس. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203 ). در مقابل بیوت اصنام ، صوامع اسلام ساخت و مدارس افراخته و علما به تعلیم و افادت و مقتبسان علوم به استفادت اشتغال نموده... ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 9 ). و رجوع به اقتبال شود.
مقتبس. [ م ُ ت َ ب َ ] ( ع ص ) آتش گرفته و روشنی گرفته :
مقتبس از شعله رایت شعاع آفتاب
مستعار از نفحه خلقت نسیم خوش دمش.
کمال الدین اسماعیل.
|| آتش که از آتش دیگر گیرند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). پاره ای از آتش. ( از اقرب الموارد ). || فراگرفته. ( ناظم الاطباء ). مستفاد. آنچه فراگرفته باشی از دیگری از دانش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). اقتباس شده. اخذشده.