مقبول

/maqbul/

مترادف مقبول: پذیرفتنی، پذیرفته، پسند، پسندیده، دل پذیر، دل پسند، ستوده، قابل قبول، مرضی، مرغوب، مستجاب، مطبوع، مطلوب ، جمیل، خوب رو، خوشگل، زیبا، صبیح، وجیه

متضاد مقبول: ناپسند، زشت، اکبیری

برابر پارسی: شایسته، پسندیده، دلپذیر، پذیرفته

معنی انگلیسی:
acceptable, accepted, granted, pretty

لغت نامه دهخدا

مقبول. [ م َ ] ( ع ص ) جامه درپی کرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جامه مرقع. ( از اقرب الموارد ). || پذرفتارگردیده. ( آنندراج ). پذیرفته شده. به اجابت رسیده. قبول شده.( از ناظم الاطباء ). مورد قبول واقع شده :
تویی مقبول و هم قابل تویی مفعول و هم فاعل
تویی مسؤول و هم سائل تویی هر گوهر الوان.
ناصرخسرو.
چنانکه دو مرد در چاهی افتند یکی بینا یکی نابینا اگرچه هلاک میان هر دو مشترک اما عذر نابینا به نزدیک اهل خرد و بصر مقبولتر باشد. ( کلیله و دمنه ). و به همه زبانها از انواع علم محمود بود ومقبول جمله عالم. ( ترجمه رساله قشیریه چ فروزانفر ص 2 ).
جان چو سزای تو نیست باد به دست جهان
مهر چو مقبول نیست خاک به فرق نگین.
خاقانی.
لیکن از همه اعذار عذر خفته مقبول تر است و او به نزدیک عقل از همه معذورتر. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 105 ). اگر تو آیی و یا این مقتول را به من سپاری مقبول است... ( مرزبان نامه ایضاً ص 64 ). و مقامات مشکور و خدمات مقبول و مبرور بر جراید روزگار ثبت کرده. ( مرزبان نامه ایضاً ص 37 ).
بر این در دعای تو مقبول نیست
چو عزت نداری به خواری مایست.
سعدی ( بوستان ).
آن بخت نداریم که فرزانه شویم
مقبول به کعبه یا به بتخانه شویم.
نشاط.
- مقبول افتادن ؛ پذیرفته شدن. مورد قبول واقع شدن : امیر گفت : عذر تو مسموع و مقبول افتاد. ( جوامع الحکایات عوفی ).
- مقبول داشتن ؛ پذیرفتن. قبول کردن : چون این خبر به ناصرالدین رسانیدند مقبول نداشت و ارجاف انگاشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 49 ). خلف این نصیحت بشنید و مقبول داشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 60 ). عقول حکایت آن معقول و مقبول ندارد. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 412 ).
- مقبول شدن ؛ پذیرفته شدن. مورد قبول واقع شدن :
چه جرم کرده ام ای جان و دل به حضرت تو
که طاعت من بیدل نمی شود مقبول.
حافظ.
- مقبول گردیدن ؛ مورد قبول واقع شدن. پذیرفته شدن : این دفتر را از جهت خزانه کتب معمور عمرها اﷲ نبشت و به خدمت پیش آورد. ان شأاﷲ پسندیده آید و مقبول گردد. ( سیاست نامه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 4 ). اگر فرا نموده شود که قناعت با آن سابق است هم مقبول خرد نگردد، چه قناعت از موجود ستوده است. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 342 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

قبول شده، پذیرفته شده، پسندیده
( اسم ) ۱ - قبول شده پذیرفته ۲ - پسند شده پسندیده . ۳ - ( صفت ) زیبا خوبروی : [ اتفاقا کنیزی داشت که از چرکس آورده بودند بسیار مقبول و صاحب جمال بود . ] ( عالم آرای شاه اسماعیل . نسخه خطی منتظر صاحب ص ۱۵۲ )
جامه در پی کرده یا پذرفتار گردیده

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) قبول شده ، پذیرفته - شده .

فرهنگ عمید

۱. قبول شده، پذیرفته شده.
۲. پسندیده.

مترادف ها

acceptable (صفت)
قابل قبول، قابل پذیرش، پذیرفتنی، مقبول، مناسب، پسندیده، پذیرا، خوشایند، خوب

accepted (صفت)
مقبول، پذیرفته

admitted (صفت)
مقبول، روا

فارسی به عربی

مقبول

پیشنهاد کاربران

مورد قبول واقع شدن
در هم من دهه تحریم ها برره ترامادول
مقبل. [ م ُ ب َ ] ( ع ص )
مبرور
برآورده
خوشکل زیبا ( فرهادگردی خراسانی )

بپرس