مقاود

لغت نامه دهخدا

مقاود.[ م َ وِ ] ( ع اِ ) ج ِ مِقوَد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). ج ِ مقود. آنچه بدان کشند از رسن و مهار و لگام و جز آن. ( آنندراج ) : مقاود لسان و مقالد بیان بغایت استبراق درر شکر از اصداف لطایف او نرسند. ( تاریخ بیهق ص 1 ). اگرچه او مقاود تقلید بر سر قومی کشیده است... ما را به میدان محاربت بیرون باید شدن و از مرگ نترسیدن. ( مرزبان نامه ).

فرهنگ معین

(مَ وِ ) [ ع . ] (اِ. ) ج . مقود.

فرهنگ عمید

= مقود

پیشنهاد کاربران

بپرس