مقام کردن ؛ اقامت کردن. توقف کردن. ماندن. منزل کردن. ساکن شدن :
به روز هیچ نیارم به خانه کرد مقام
از آنکه خانه پر از اسپغول جانور است.
بهرامی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
در کوشک که سرای امارت است به غزنین مقام کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362 ) . استواری قدم این سالار در آن دیار آن باشد که خداوند در خراسان مقام کند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 284 ) . به کوشک در عبدالاعلی مقام کرد یک هفته و پس به باغ بزرگ رفت. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 287 ) . چون از آن فارغ شوی و به درگاه آیی با نواخت و خلعت سوی نشابور بروی آنجا مقام کنی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 208 ) .
... [مشاهده متن کامل]
در این مقام اگر می مقام باید کرد
به کار خویش نکوتر قیام باید کرد.
ناصرخسرو.
من که نپسندم همی کردار زشت
جز به یمگان کرد چون یارم مقام.
ناصرخسرو.
من نیز روا نداشتم که هیچ جا مقام کنم تا نخست این خواسته پیش تو نیارم. ( نصیحة الملوک غزالی ) . و با مرزبانان آنجا هم اتفاق شد و مقام کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 99 ) . و مدت رفتن و مقام کردن او به صین و آنجا بازگشتن هفت سال بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 51 ) . و اما اپرویز چون به سلامت برفت ، به انطاکیه رفت و آنجا مقام کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 102 ) . و یک چندی به مقر عز مقام کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 82 ) .
گه گفت اگر توانی ایدر مقام کن
گه گفت اگر توانی با خود مرا ببر.
مسعودسعد.
شیر فرمود که اینجا مقام کن که از شفقت و اکرام و مبرت و انعام ما نصیبی تمام یاوی. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 73 ) . اگر همین جای مقام کنی و اهل و فرزندان را به یاری از مکرمت دور نیفتد. ( کلیله ایضاً ص 168 ) . و من به نشابور مقام خواهم کرد تا پشت لشکر به من گرم گردد و خصم شکسته دل شود. ( چهارمقاله ص 25 ) . یک ماه و دو ماه مقام کنند و بی حصول مقصود باز نگردند. ( چهارمقاله ص 30 ) . اهل لمغان بدان کرم و عاطفت به جای خویش رسیدندو چنان شدند که در آن ثغر مقام کردند. ( چهارمقاله ص 31 ) . زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از شهرهای خراسان. ( چهارمقاله ص 49 ) . زمستان آنجا مقام کردند. ( چهارمقاله ص 51 ) .
خواهی که در خورنگه دولت کنی مقام
برخیز از این خرابه نادلگشای خاک.
خاقانی.
تنها روی ز صومعه داران شهرقدس
گه گه کندبه زاویه خاکیان مقام.
خاقانی.
جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند. ( سندبادنامه ص 218 ) . خود در آن صحرا مقام کرد تا سوار در ساعت قطاردار را بیاورد. ( جوامعالحکایات عوفی ) . صحرایی متنزه دید علف و آب بسیار، به نفس خود آنجا مقام کرد. ( جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 43 ) . راه بر کرزوان بود سبب ممانعت اهالی آن یک ماه آنجام مقام کرد تا آن را بگرفت. ( جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 105 ) . تابستان در آن مراتع مقام کرد تا چون فصل خریف درآمد باز در حرکت آمد. ( جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 110 ) . و به قم وطن ساخت و مقام کرد. ( تاریخ قم ص 222 ) .
چون تیر تا هدف نکنم هیچ جا مقام
بیچاره رهروی که شود همسفر مرا.
صائب ( از آنندراج ) .
به روز هیچ نیارم به خانه کرد مقام
از آنکه خانه پر از اسپغول جانور است.
بهرامی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
در کوشک که سرای امارت است به غزنین مقام کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362 ) . استواری قدم این سالار در آن دیار آن باشد که خداوند در خراسان مقام کند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 284 ) . به کوشک در عبدالاعلی مقام کرد یک هفته و پس به باغ بزرگ رفت. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 287 ) . چون از آن فارغ شوی و به درگاه آیی با نواخت و خلعت سوی نشابور بروی آنجا مقام کنی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 208 ) .
... [مشاهده متن کامل]
در این مقام اگر می مقام باید کرد
به کار خویش نکوتر قیام باید کرد.
ناصرخسرو.
من که نپسندم همی کردار زشت
جز به یمگان کرد چون یارم مقام.
ناصرخسرو.
من نیز روا نداشتم که هیچ جا مقام کنم تا نخست این خواسته پیش تو نیارم. ( نصیحة الملوک غزالی ) . و با مرزبانان آنجا هم اتفاق شد و مقام کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 99 ) . و مدت رفتن و مقام کردن او به صین و آنجا بازگشتن هفت سال بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 51 ) . و اما اپرویز چون به سلامت برفت ، به انطاکیه رفت و آنجا مقام کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 102 ) . و یک چندی به مقر عز مقام کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 82 ) .
گه گفت اگر توانی ایدر مقام کن
گه گفت اگر توانی با خود مرا ببر.
مسعودسعد.
شیر فرمود که اینجا مقام کن که از شفقت و اکرام و مبرت و انعام ما نصیبی تمام یاوی. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 73 ) . اگر همین جای مقام کنی و اهل و فرزندان را به یاری از مکرمت دور نیفتد. ( کلیله ایضاً ص 168 ) . و من به نشابور مقام خواهم کرد تا پشت لشکر به من گرم گردد و خصم شکسته دل شود. ( چهارمقاله ص 25 ) . یک ماه و دو ماه مقام کنند و بی حصول مقصود باز نگردند. ( چهارمقاله ص 30 ) . اهل لمغان بدان کرم و عاطفت به جای خویش رسیدندو چنان شدند که در آن ثغر مقام کردند. ( چهارمقاله ص 31 ) . زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از شهرهای خراسان. ( چهارمقاله ص 49 ) . زمستان آنجا مقام کردند. ( چهارمقاله ص 51 ) .
خواهی که در خورنگه دولت کنی مقام
برخیز از این خرابه نادلگشای خاک.
خاقانی.
تنها روی ز صومعه داران شهرقدس
گه گه کندبه زاویه خاکیان مقام.
خاقانی.
جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند. ( سندبادنامه ص 218 ) . خود در آن صحرا مقام کرد تا سوار در ساعت قطاردار را بیاورد. ( جوامعالحکایات عوفی ) . صحرایی متنزه دید علف و آب بسیار، به نفس خود آنجا مقام کرد. ( جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 43 ) . راه بر کرزوان بود سبب ممانعت اهالی آن یک ماه آنجام مقام کرد تا آن را بگرفت. ( جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 105 ) . تابستان در آن مراتع مقام کرد تا چون فصل خریف درآمد باز در حرکت آمد. ( جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 110 ) . و به قم وطن ساخت و مقام کرد. ( تاریخ قم ص 222 ) .
چون تیر تا هدف نکنم هیچ جا مقام
بیچاره رهروی که شود همسفر مرا.
صائب ( از آنندراج ) .
اقامت کردن
از اقامت میاد