مقاربت
/moqArebat/
مترادف مقاربت: آرمش، آمیزش، جماع، نزدیکی، آرمیدن، جماع کردن
برابر پارسی: نزدیکی، آمیزش، هماغوشی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- مقاربت کردن ؛ نزدیکی کردن با زن.
مقاربة. [ م ُ رَ ب َ ] ( ع مص ) با کسی نزدیک شدن. ( المصادر زوزنی ). نزدیک شدن به کسی. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). گام نزدیک گذاشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || پای برداشتن جهت آرامش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قارب المراءة؛ بلند کرد پای آن را جهت جماع. ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ). || با کسی به فریب سخن نرم و شیرین گفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سخن نرم و شیرین گفتن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آهنگ نمودن به سوی چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قاربته فی البیع؛ آهنگ او کردم جهت خرید. ( ناظم الاطباء ). || میانه راه رفتن. ( منتهی الارب ). قارب فی الامر؛ میانه روی کرد در آن کار. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || قاربت الدلو؛ نزدیک به پری رسید آن دول. ( ناظم الاطباء ). || افعال مقاربة؛ کاد و اخوات آن است که اسم را مرفوع و خبر را منصوب سازند. ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). کاد و اخوات آن را گویند و تسمیه آنها به افعال مقاربه از باب تسمیه کل به بعض است وگرنه همه این افعال برای مقاربه نیست ، بلکه بعضی بر مقاربة یعنی نزدیکی وقوع فعل دلالت می کنند، مانند کاد، کرب ، اوشک و بعضی بر رجاء وقوع فعل دلالت دارد، مانند عسی ، حری ، اخلولق و بعضی بر شروع وقوع فعل دلالت می کنند، مانند جعل ، طفق ، اخذ، علق ، انشاء. این افعال مانند افعال ناقصه عمل کنند، یعنی اسم را مرفوع و خبر را منصوب سازند. و فرق آنها با افعال ناقصه در این است که همیشه خبر این افعال جمله ای است که با فعل مضارع شروع می شود، مانند کاد زید یقوم ، و عسی زید ان یقوم. خبر بعضی از این افعال ، نظیر: عسی و حری با «اَن » همراه است ، مانند عسی ربکم ان یرحمکم ، حری زید ان یقوم. از این افعال فقط ماضی صرف می شود بجز اوشک و کاد که مضارع نیز از آنها آمده است. ( از شرح ابن عقیل بر الفیه ابن مالک ).
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) نزدیک شدن بهم . ۲ - جماع کردن . ۳ - ( اسم ) نزدیکی قربت . ۴ - جماع آرمش جمع : مقاربات .
نزدیکی قربت
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. با هم نزدیکی کردن، جماع کردن.
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
امیزش، معامله، داد و ستد، مقاربت، مراوده، معامله جنسی
جماع، مقاربت، مقاربت جنسی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
مُقارِبَت - واژه عربی بر وزن مُفاعِلَت ( مفاعلة )
چندی درباره واژگان پارسی آن:
مَرزَنده: مَرزی، مَرزَد، مَرزَند، مَرزَنده، مَرزیدن -
واژه پارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ )
.
( ( آن را با واژه مُرزَنده یکسان ندانید:
... [مشاهده متن کامل]
آمُرزش، بخشش - درگذشتن، مُردن
گرچه در اوستا از ریشه مَرگ هست!
به گونه مَرِزدا ( mareždā ) خوانده می شود! ) )
.
پهلوی: مَرز ( marz ) ، مَرزیهِند ( marzīhēnd )
از واژه مرز ( نزدیک، سرحد ) و هَندام ( اندام ) سرهم شده است و سپس به گونه: "مرزند یا مرزیدن" درآمده است!
.
معنی: نزدیک شونده به اندام زایِشی ( تناسلی و جنسی ) -
همبستری، همخوابگی، هماغوشی، آرامیدن ( آرمیدن ) ،
مُضاجعه، جِماع، نزدیکی، قِران شونده، درآمیزی، گُشنی، ژادِش ( گایِش ) ، سکس کردن ( sex, sexual ) ، رابطه جنسی
.
( ( چند نمونه دیگر در پهلوی که بهتر است بدانیم:
هَمارمونی ( Hamarmuni ) : روی هم آرامیدن، همخوابگی!
مایِش ( Mayesh ) ، مایِشن یا مالیشن: همبستری و مالش!
سپوختن، سپوزش، سپوزیدن: فرو کردن، بُردن، به زور فشار دادن
تن ویمخت ( Tanvimext ) : برهنه کردن، جامه از تن درآوردن به هنگام آمیزش ) )
.
پس بهترین واژه برای "sex" >>> "مَرزَنده" هست که گونه های گوناگونی هم دارد!
.
شایست ناشایست، فَرگَرد ( فصل ) 3، بند26:
ud kē pad dānišn, zan ī daštān "marzēd", pānzdah tanāpuhl ud šast stēr wināh ō bun
معنی: و هر که دانسته با زنِ دَشتان "هم خوابگی، سکس" کند، پانزده تنافور ( تَناپور! ) و شصت اَستیر گناه بر او ( ذمه، وی ) باشد
( ( هر "استیر": برابر با چهار درهم بود! ) )
.
گاه به همانند واژه "نزدیکی" دو معنا دارد و به معنی نزدیک شدن هم می دهد!
در کارنامه اردشیر پاپکان، فَرگَرد ( فصل ) 3، بند5:
axtar - mārān sālār pad passox guft kū "yw’cd’n" ōbastag ud stārag ohrmazd abāz bālist āmad u - š az wahrām ud anāhīd pad kust haftōring ud šēr axtar "marzīhēnd" ud ō ohrmazd ayārīh dahēnd
معنی: اخترشماران سردار ( کاپیتان: سرتیم ) یا سرپرست ستاره شناسان، به پاسخ گفت:
که "دوآپتان، جُدَی: گوچهر" افتاده و ستاره هرمزد ( مشتری ) باز بالست ( اوج، بالا ) آمد و از بهرام ( مریخ ) و آناهید ( زهره ) به کسته ( طرف، سوی ) هفت اورنگ ( دب اکبر ) و شیر اختر ( برج اسد ) "مَرزَند" ( قِران باشند، نزدیک می شود ) و به اورمزد یاری می دهند
.
"سپوختن" گاه به معنای سرپیچی کردن و دور کردن می آید!
کارنامه اردشیر بابکان، فَرگَرد ( فصل ) 2، بند8:
pābag az ān čiyōn ardawān meh kāmgārtar būd ǰuttar kardan ud ān framān be "spōxtan" nē šāyist
معنی: پاپک از آن رو [که] اردوان مِه ( بزرگ ) ،
کامکارتر ( کامرواتر، نیرومندتر ) بود، جز آن کردن ( یه کاره دیگه انجام دادن ) و [از] آن فرمان "بِسپوختن ( سرپیچی کردن ) " نه شایست ( شایسته نیست )
( ( به سخن ( حرفِ ) بزرگتر ها و دانایان گوش فرا دادند! ) )
چندی درباره واژگان پارسی آن:
مَرزَنده: مَرزی، مَرزَد، مَرزَند، مَرزَنده، مَرزیدن -
واژه پارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ )
.
( ( آن را با واژه مُرزَنده یکسان ندانید:
... [مشاهده متن کامل]
آمُرزش، بخشش - درگذشتن، مُردن
گرچه در اوستا از ریشه مَرگ هست!
به گونه مَرِزدا ( mareždā ) خوانده می شود! ) )
.
پهلوی: مَرز ( marz ) ، مَرزیهِند ( marzīhēnd )
از واژه مرز ( نزدیک، سرحد ) و هَندام ( اندام ) سرهم شده است و سپس به گونه: "مرزند یا مرزیدن" درآمده است!
.
معنی: نزدیک شونده به اندام زایِشی ( تناسلی و جنسی ) -
همبستری، همخوابگی، هماغوشی، آرامیدن ( آرمیدن ) ،
مُضاجعه، جِماع، نزدیکی، قِران شونده، درآمیزی، گُشنی، ژادِش ( گایِش ) ، سکس کردن ( sex, sexual ) ، رابطه جنسی
.
( ( چند نمونه دیگر در پهلوی که بهتر است بدانیم:
هَمارمونی ( Hamarmuni ) : روی هم آرامیدن، همخوابگی!
مایِش ( Mayesh ) ، مایِشن یا مالیشن: همبستری و مالش!
سپوختن، سپوزش، سپوزیدن: فرو کردن، بُردن، به زور فشار دادن
تن ویمخت ( Tanvimext ) : برهنه کردن، جامه از تن درآوردن به هنگام آمیزش ) )
.
پس بهترین واژه برای "sex" >>> "مَرزَنده" هست که گونه های گوناگونی هم دارد!
.
شایست ناشایست، فَرگَرد ( فصل ) 3، بند26:
ud kē pad dānišn, zan ī daštān "marzēd", pānzdah tanāpuhl ud šast stēr wināh ō bun
معنی: و هر که دانسته با زنِ دَشتان "هم خوابگی، سکس" کند، پانزده تنافور ( تَناپور! ) و شصت اَستیر گناه بر او ( ذمه، وی ) باشد
( ( هر "استیر": برابر با چهار درهم بود! ) )
.
گاه به همانند واژه "نزدیکی" دو معنا دارد و به معنی نزدیک شدن هم می دهد!
در کارنامه اردشیر پاپکان، فَرگَرد ( فصل ) 3، بند5:
axtar - mārān sālār pad passox guft kū "yw’cd’n" ōbastag ud stārag ohrmazd abāz bālist āmad u - š az wahrām ud anāhīd pad kust haftōring ud šēr axtar "marzīhēnd" ud ō ohrmazd ayārīh dahēnd
معنی: اخترشماران سردار ( کاپیتان: سرتیم ) یا سرپرست ستاره شناسان، به پاسخ گفت:
که "دوآپتان، جُدَی: گوچهر" افتاده و ستاره هرمزد ( مشتری ) باز بالست ( اوج، بالا ) آمد و از بهرام ( مریخ ) و آناهید ( زهره ) به کسته ( طرف، سوی ) هفت اورنگ ( دب اکبر ) و شیر اختر ( برج اسد ) "مَرزَند" ( قِران باشند، نزدیک می شود ) و به اورمزد یاری می دهند
.
"سپوختن" گاه به معنای سرپیچی کردن و دور کردن می آید!
کارنامه اردشیر بابکان، فَرگَرد ( فصل ) 2، بند8:
pābag az ān čiyōn ardawān meh kāmgārtar būd ǰuttar kardan ud ān framān be "spōxtan" nē šāyist
معنی: پاپک از آن رو [که] اردوان مِه ( بزرگ ) ،
کامکارتر ( کامرواتر، نیرومندتر ) بود، جز آن کردن ( یه کاره دیگه انجام دادن ) و [از] آن فرمان "بِسپوختن ( سرپیچی کردن ) " نه شایست ( شایسته نیست )
( ( به سخن ( حرفِ ) بزرگتر ها و دانایان گوش فرا دادند! ) )
نزدیکی
🇮🇷 همتای پارسی: نزدیکی 🇮🇷
بنا کردن بر زن ؛ بخانه آوردن او را. با او آرمیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
خفت و خیز
جماع. همخوابگی با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه. مباضعة. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون فرزندشان بمرد، حوا را گفت : باک مدار که ما هنوز برنائیم دیگر بار خفت و خیز کنیم و فرزند باشد. خدای تعالی گفت : فرزند از خفت و خیز می بینی. ( تفسیر طبری بلعمی ) .
... [مشاهده متن کامل]
نیابد همی سیری از خفت و خیز
شب تیره زو جفت گیرد گریز.
فردوسی.
بدو گفت کز خفت و خیز زنان
جوان پیر گردد به تن بی گمان.
فردوسی.
تبه گردد از خفت و خیز زنان
بزودی شود نرم چون پرنیان.
فردوسی.
پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز
زین پیشتر نساخت کسی مرد را زعام.
ناصرخسرو.
وآنکه ز بیگانگان نفیر برآورد
اکنون از خفت و خیز یار فروماند.
سوزنی.
که شد پاسدار تو در خفت و خیز
پناهت کجا کرده بازار تیز.
نظامی.
عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت و خیزش زمین.
سعدی ( بوستان ) .
شب خلوت آن لعبت حورزاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد
بگفتا سر اینک بشمشیر تیز
بینداز و با من مکن خفت و خیز.
سعدی ( بوستان ) .
جماع. همخوابگی با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه. مباضعة. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون فرزندشان بمرد، حوا را گفت : باک مدار که ما هنوز برنائیم دیگر بار خفت و خیز کنیم و فرزند باشد. خدای تعالی گفت : فرزند از خفت و خیز می بینی. ( تفسیر طبری بلعمی ) .
... [مشاهده متن کامل]
نیابد همی سیری از خفت و خیز
شب تیره زو جفت گیرد گریز.
فردوسی.
بدو گفت کز خفت و خیز زنان
جوان پیر گردد به تن بی گمان.
فردوسی.
تبه گردد از خفت و خیز زنان
بزودی شود نرم چون پرنیان.
فردوسی.
پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز
زین پیشتر نساخت کسی مرد را زعام.
ناصرخسرو.
وآنکه ز بیگانگان نفیر برآورد
اکنون از خفت و خیز یار فروماند.
سوزنی.
که شد پاسدار تو در خفت و خیز
پناهت کجا کرده بازار تیز.
نظامی.
عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت و خیزش زمین.
سعدی ( بوستان ) .
شب خلوت آن لعبت حورزاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد
بگفتا سر اینک بشمشیر تیز
بینداز و با من مکن خفت و خیز.
سعدی ( بوستان ) .
گائیدن، مجامعت کردن ، خُفت و خیز ، همخوابگی، هم بستری، نزدیکی کردن، جماع، جفتگیری، سکس و . . .
این واژه تازى ( اربى ) است و برابرهاى پارسى آن چنینند: مَرزِش Marzesh ( پهلوى: مقاربت، نزدیکى ) ، مایوت Mayut ( پهلوى: مقاربت ، جماع ) ، مایش Mayesh ( پهلوى: ماییشْنْ: مقاربت، مضاجعه ) ، تن ویمخت Tanvimext ( پهلوى: رابطه جنسى ، مقاربت ) ، نزدیکى Nazdiki ( پارسى:
... [مشاهده متن کامل]
مقاربت، جماع ) ، گایش Gayesh ( پهلوى: گاییشْنْ: مقاربت، مجامعت ) گومِچَک Gumechak ( پهلوى: جماع، نزدیکى ) مَرزیهْ Marzih ( مقاربت، همخوابگى، جماع ) در پهلوى : مَرزِشنیکMarzeshnik : مقاربتى ، جنسى
... [مشاهده متن کامل]
مقاربت، جماع ) ، گایش Gayesh ( پهلوى: گاییشْنْ: مقاربت، مجامعت ) گومِچَک Gumechak ( پهلوى: جماع، نزدیکى ) مَرزیهْ Marzih ( مقاربت، همخوابگى، جماع ) در پهلوى : مَرزِشنیکMarzeshnik : مقاربتى ، جنسى