مقابله کردن


مترادف مقابله کردن: روبه رو شدن، مواجهه کردن، مبارزه کردن، جنگیدن، برابری کردن، همتا بودن، مقایسه کردن، تطبیق دادن، جبران کردن، تلافی کردن

معنی انگلیسی:
counter, defy, collate, confront, counteract, match, oppose, outface, beard, breast, pit

واژه نامه بختیاریکا

ور گِریدِن

مترادف ها

confront (فعل)
مواجه شدن، مقابله کردن، روبرو شدن با، مواجهه کردن

contrast (فعل)
برابر کردن، مقابله کردن، مقایسه کردن

verify (فعل)
محقق کردن، تحقیق کردن، رسیدگی کردن، مقابله کردن، ممیزی کردن، بازبینی کردن، صحت و سقم امری را معلوم کردن

compare (فعل)
سنجیدن، برابر کردن، مقابله کردن، تطبیق کردن، مقایسه کردن، باهم سنجیدن

check (فعل)
رسیدگی کردن، منع کردن، جلوگیری کردن از، بررسی کردن، مقابله کردن، ممانعت کردن، تطبیق کردن، نشان گذاردن

collate (فعل)
مقابله کردن، تطبیق کردن، مقابله و تطبیق کردن

فارسی به عربی

عداد , لحیة , مراقبة

پیشنهاد کاربران

به مقابله برخاستن با . . . . . . .
Fight
Dealt
پنجه در پنجهٔ کسی افکندن
Deal with something = cope with something

بپرس