نماز شام نزدیک است و امشب
مه و خورشید را بینم مقابل.
منوچهری.
تاتاش برسید و از شهر برگذشت و در مقابل او فرودآمد. ( چهارمقاله ص 26 ). چون دو لشکر در مقابل یکدیگر آمدند... نیمی از لشکر ماکان به جنگ دستی گشادند. ( چهارمقاله ص 27 ). در مقابل دهان هر یک نایژه ای آویخته که بقدر حاجت شیر می دادی. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1ص 41 ).بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم.
سعدی.
گویی که نشسته ای شب و روزهر جا که تویی مقابل من.
سعدی.
گفتم اگر ببینمت مهر فرامشم شودمی روی و مقابلی غایب و در تصوری.
سعدی.
هرگز نشد خیالت دور از مقابل جان ما را خیالت آری باجان بود مقابل .
جامی.
هنوزم قبله جان صورت تست به صورت گر چه رفتی از مقابل.
جامی.
- باد مقابل ؛ باد موافق : باز جهان بحر دیگر است و مدور
شخص تو کشتی است ، عمر باد مقابل.
ناصرخسرو.
باد مقابل چو راند کشتی را راست هم برساندش اگرچه دیر به ساحل.
ناصرخسرو.
و رجوع به بادشود.- مقابل شدن ؛ روباروی شدن. مواجه شدن. ( ناظم الاطباء ).
- || دوچار شدن و بهم رسیدن و ناگهان به هم رسیدن. ( ناظم الاطباء ).
- مقابل کردن ؛ روبه رو کردن. روبه رو قرار دادن.
|| برابر. ازاء. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از جهت ما در مقابل آن نواختی بسزا حاصل نیامده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333 ).
همی خواهم به کلک صدق و اخلاص
نویسم چند حرفی در مقابل.
جامی.
راحت اندر مقابل رنج است اژدها در مقابل گنج است.
مکتبی.
- مقابل کردن ؛ دربرابر هم نهادن. مقابله کردن. تطبیق کردن : وصیت کرد که در اینجا خمی در زیر خاک است نسخه ای از تورات در آنجا نهاده است برفتند و بازکردند و برگرفتند و با آنکه عزیز می خواند مقابل کردند، حرفی کمابیش نبود، به او ایمان آوردند. ( تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 1 ص 457 ).بیشتر بخوانید ...