مفلسی

/moflesi/

مترادف مفلسی: افلاس، بی نوایی، تنگ دستی، تهی دستی، عسر، ورشکستگی

متضاد مفلسی: تنعم، ثروتمندی

لغت نامه دهخدا

مفلسی. [ م ُ ل ِ ]( حامص ) بینوایی. بی چیزی. تنگدستی. ( از ناظم الاطباء ). افلاس. مفلس بودن. حالت و چگونگی مفلس :
مفلسی من تو را از بر من می برد
سرکشی تو مرا از تو بری می کند.
خاقانی.
اسکندر و تنعم و ملک دو روزه عمر
خضر و شعار مفلسی و عمر جاودان.
خاقانی.
شحنه این راه چوغارتگر است
مفلسی از محتشمی بهتر است.
نظامی.
مفلسی دیو را یزدان ما
هم منادی کرد در قرآن ما.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 89 ).
مشتری را بهای روی تو نیست
من بدین مفلسی خریدارم.
سعدی.
عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار
عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش.
حافظ.
و رجوع به مفلس شود.

فرهنگ فارسی

بینوایی تنگدستی افلاس : [ عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار عذرم پذیر و جرم بذیل کرم بپوش . ] ( حافظ . ۱۹۳ )

پیشنهاد کاربران

بپرس