مفلس

/mofles/

مترادف مفلس: بی چیز، بی نوا، تهی دست، درویش، فقیر، گدا، مستمند، مسکین، معسر، ندار، محجور، یک لاقبا، ورشکست، ورشکسته

متضاد مفلس: دارا، منعم

برابر پارسی: بی چیز، تنگدست، مستمند

معنی انگلیسی:
bankrupt, bust, busted, impecunious, insolvent, indigent, skint, stony, broke, strapped, destitute, stony broke

لغت نامه دهخدا

مفلس. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) محتاج. درویش. تهیدست. ( از آنندراج ). کسی که فلس و پشیزی نداشته باشد. درویش. تنگدست. بی چیز. بینوا. ( از ناظم الاطباء ). آنکه وی را مالی باقی نمانده باشد. ( از اقرب الموارد ). نادار. ندار. بی پا. از پای برفته. آنکه هیچ ندارد. ج ، مفلسین ، مفلسون ، مفالیس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
وآنکه می گوید که گر حجت حکیمستی چرا
در دره ی ْ یمگان نشسته مفلس و تنهاستی.
ناصرخسرو.
ماندی اکنون خجل چو آن مفلس
که به شب گنج بیند اندر خواب.
ناصرخسرو.
مرو مفلس آنجا که معلوم توست
که مر مفلسان را نباشد محل.
ناصرخسرو.
به گفتار که بیرون آورد چندان خز و دیبا
درخت مفلس و صحرای بیچاره ز پنهانها.
ناصرخسرو.
قلم به دست دبیری به از هزار درم
مثل زدند دبیران مفلس مسکین.
سوزنی.
در زوایای رسته معنی
مفلس کیمیافروش منم.
انوری.
جمع رسل بر درش مفلس طالب زکوة
او شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 44 ).
دردی و سفال مفلسان راست
صافی و صدف توانگران راست.
خاقانی.
زآن حرف صولجان وش زیرش دو گوی ساکن
آمد چو صفر مفلس وز صفر شد توانگر.
خاقانی.
صرف شد آن بدره هوا در هوا
مفلس و بدره ز کجا تا کجا.
نظامی.
مفلس بخشنده تویی گاه جود
تازه و دیرینه تویی در وجود.
نظامی.
مفلس آن راه را سلطنت فقر چیست
ترک عدم داشتن راه فنا ساختن.
عطار.
کو دغا و مفلس است و بدسخن
هیچ با او شرکت و سودا مکن.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 89 ).
مفلس است این و ندارد هیچ چیز
قرض ندْهد کس مر او را یک پشیز.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 89 ).
گفت قاضی مفلسی را وانما
گفت اینک اهل زندانت گوا.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 89 ).
مفلسان گر خوش شوند از زر قلب
لیک آن رسوا شود در دار ضرب.
مولوی.
شیطان با مخلصان برنمی آید و سلطان با مفلسان. ( گلستان ).
مپندار کو در چنان مجلسی
مدارا کند با تو چون مفلسی.
سعدی ( بوستان ).
بسا مفلس بینوا سیر شدبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نادار، بی چیز، تهیدست، نابودمند
( اسم ، صفت ) بی چیز تهیدست تنگدست : [ سلام کردم و با من بروی خندان گفت که : ای خمارکش مفلس شراب زده . ... ] ( حافظ . ۲۹۲ ) جمع : مفلسین .
شاعری است از قصبه [ کون آباد ]

فرهنگ معین

(مُ لِ ) [ ع . ] (ص . ) درویش ، تنگدست .

فرهنگ عمید

ندار، بی چیز، تهیدست.

واژه نامه بختیاریکا

خیر گَرد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مُفَلَّس فقیری است که رفته باشد خوب های مالش و باقی مانده باشد فلوس های او یعنی پول های خرد و ریزه که به فارسی آن را پشیز گویند. و یا مفلس کسی است که دراهم او تبدیل به فلوس شده باشد، یا به جایی رسیده باشد که حتی فلوس هم نداشته باشد. و به عبارت دیگر مفلس در عرف کسی است که مالی و پولی ندارد که رفع احتیاج کند.
و در عرف فقهاء کسی است که دین وی از مالش بیش تر است و دارائیش برای ادای آن کافی نیست.
یا کسی است که حاکم او را مفلس خواند و از تصرف در اموال محجور و ممنوع نماید.

پیشنهاد کاربران

مفلس یعنی ور شکسته
مُفلِس یا مُفَلَّس:
مُفلِس به کسی می گویند که دچار نداری مفرط شده و دیگر هیچ دارایی ندارد طوریکه در افواه زبانزد است و اگر مساعدت دیگران نباشد حتی قوت لا یموت هم ندارد.
مُفَلَّس؛ کسی که دادگاه تشخیص داده باشد مُفلِس شده و حکم به افلاس او بدهد.
کنایه از :
" ساقط از مال و اموال "
( آسمان جل ) معنی ضرب المثل - > آسمان جٌل
مفلس و بی پول و درویش مآب و در عین حال بی خیال و آسان گیر.
دیوال
مفلس : شخصی است که اموالش کفاف دیون او را نمی دهد و به حکم دادگاه از مداخله در اموالش منع شده است.
ونگ
واژه ی " مفلس " همان تغییر یافته ی واژه ی " پول " می باشد . واژه ی پول که از زبان هند و اروپایی علاوه بر زبان فارسی وارد زبان عربی نیز شده است پس از سیر در زبان عربی با تغییر لهجه و معنی دوبار در ریخت " مفلس " وارد زبان فارسی شده است و امروزه با همان شکل تغییر یافته در زبان فارسی نیز کاربرد دارد .
مفلَّس
کسی است که دادگاه حالت افلاس ( بی چیزی و کمتر بودن اموال از دیون ) او را احراز کرده باشد.
بی برگ
بمجاز، بی سروسامان مثل بینوا. ( آنندراج ) . بینوا. فقیر. محتاج. ( فرهنگ فارسی معین ) . درویش. فقیر. بی زاد و توشه. بی آذوقه :
همیشه ناخوش و بی برگ و بینوا باشد
کسی که مسکن در خانه ٔ دودر دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

ناصرخسرو.
بی برگ و بی نوا به خراسان رفت. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 112 ) . گرگ و زاغ و شکال بی برگ ماندند. ( کلیله و دمنه ) .
این فضیلت خاک را زآن رو دهیم
زآنکه نعمت پیش بی برگان نهیم.
مولوی.
بهیکل قوی چون تناور درخت
ولیکن فرومانده بی برگ سخت.
سعدی.
- بی برگ و بر ؛ فقیر و محتاج. ( ناظم الاطباء ) .

تنگ معاش
مُفَلَّس :ورشکسته
آس و پاس
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس