وآنکه می گوید که گر حجت حکیمستی چرا
در دره ی ْ یمگان نشسته مفلس و تنهاستی.
ناصرخسرو.
ماندی اکنون خجل چو آن مفلس که به شب گنج بیند اندر خواب.
ناصرخسرو.
مرو مفلس آنجا که معلوم توست که مر مفلسان را نباشد محل.
ناصرخسرو.
به گفتار که بیرون آورد چندان خز و دیبادرخت مفلس و صحرای بیچاره ز پنهانها.
ناصرخسرو.
قلم به دست دبیری به از هزار درم مثل زدند دبیران مفلس مسکین.
سوزنی.
در زوایای رسته معنی مفلس کیمیافروش منم.
انوری.
جمع رسل بر درش مفلس طالب زکوةاو شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 44 ).
دردی و سفال مفلسان راست صافی و صدف توانگران راست.
خاقانی.
زآن حرف صولجان وش زیرش دو گوی ساکن آمد چو صفر مفلس وز صفر شد توانگر.
خاقانی.
صرف شد آن بدره هوا در هوامفلس و بدره ز کجا تا کجا.
نظامی.
مفلس بخشنده تویی گاه جودتازه و دیرینه تویی در وجود.
نظامی.
مفلس آن راه را سلطنت فقر چیست ترک عدم داشتن راه فنا ساختن.
عطار.
کو دغا و مفلس است و بدسخن هیچ با او شرکت و سودا مکن.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 89 ).
مفلس است این و ندارد هیچ چیزقرض ندْهد کس مر او را یک پشیز.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 89 ).
گفت قاضی مفلسی را وانماگفت اینک اهل زندانت گوا.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 89 ).
مفلسان گر خوش شوند از زر قلب لیک آن رسوا شود در دار ضرب.
مولوی.
شیطان با مخلصان برنمی آید و سلطان با مفلسان. ( گلستان ).مپندار کو در چنان مجلسی
مدارا کند با تو چون مفلسی.
سعدی ( بوستان ).
بسا مفلس بینوا سیر شدبیشتر بخوانید ...