مفسده. [ م َ س َدَ / دِ ] ( از ع ، اِ ) بدی و تباهی. زیان و فساد. هرچیز زیان آور. ( از ناظم الاطباء ). مفسدة : ایزد که همی کرد مرکب تن و جان در هر عضوی مصلحتی کرد نهان گر مفسده ای ندیده بودی به زبان محبوس نکردیش به زندان دهان.
مسعودسعد.
و رجوع به دو مدخل قبل شود. مفسده. [ م ُ س ِ دَ / دِ ] ( از ع ، ص ) مفسد. مضر. مخرب. ( از ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
بدی و تباهی، سبب فسادوتباهی، مفاسد جمع ( اسم ) مونث مفسد ماخوذ از تازی مفسد و مضرر و مخرب