مرد را خدمت یک روزه آن بارخدای
گرچه مسرف بود و مفرط صدساله نو است.
فرخی.
چنین خصلتی نامحمود و ظلمی مفرط از من پیدا شد. ( سندبادنامه ص 153 ). چون به ناحیت آذربیجان افتاد روزی مبالغت ثنای مفرط می راند در باب نهر کر. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 143 ).- امثال :
الجاهل اِما مُفرِط او مُفَرِّط ، نظیر: نه به آن شوری نه به آن بی نمکی. گاهی از دروازه به درون نمی آید گاهی از سوراخ سوزن بیرون می رود. ( امثال و حکم ص 239 ).
|| آنکه سبقت ومبادرت می نماید. ( ناظم الاطباء ).
مفرط. [ م ُ ف َرْ رِ ] ( ع ص ) تقصیرکننده. کوتاهی کننده در کار. ناقص از حد کمال ، مقابل مُفرِط. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مدخل قبل شود.
مفرط. [ م ُ رَ ] ( ع ص )فراموش کرده شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ذیل اقرب الموارد ). فراموش کرده شده. ترک شده و گذاشته شده. ( ازناظم الاطباء ). || اول و از پیش گذشته شده و منه قوله تعالی : و أنهم مفرطون ؛ ای منسیون مترکون فی النار او مقدمون معجلون الیها. ( منتهی الارب ). از پیش فرستاده شده و شتابی شده. ج ، مفرطون. ( ناظم الاطباء ). || غدیر مفرط؛ حوض پر. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج )( از اقرب الموارد ). حوض پر از آب. ( ناظم الاطباء ).